قانون شکن

عاشقانه هhttp://www.blogsky.com/cp/weblog/PublishedPosts.bs?rnd=3Tex6fz5WCHY2KCvtPOOWELRsWn5WPgO7Qz8XEW1ای کم رنگ من

قانون شکن

عاشقانه هhttp://www.blogsky.com/cp/weblog/PublishedPosts.bs?rnd=3Tex6fz5WCHY2KCvtPOOWELRsWn5WPgO7Qz8XEW1ای کم رنگ من

خیالی نیست

 محبوب ، گر مرا فراموش کردی

گر عشقت را کشتی و عشقم را خاموش کردی

خیالی نیست

گر شاخه گلی را به یادم چیدی ،

  گر در رویاهایت عشق مرا دیدی

گر من نبودم یار باوفایت ،  بدان

عاشق بودی  ، حتی  حال مرا را نپرسیدی

 

گر بودم با دیگری ، خیالی نیست

گذشتم از عشقت سرسری ، خیالی نیست

به دل گفتم که ای نازک ،  اشک بریز

که گر تو هم ز دستم بری ، بازهم خیالی نیست

 

گر من و تو خسته شویم  از ما

 گر عشقمان ماند در حسرت ذره ای وفا

خیالی نیست ، باشد تا دیگر عاشق نشویم

 

گله

تو گله کردی ازمنه بی احساس ،‌منی که کوهی از احساس بودم

تو گله کردی از من ،که دوست دارم رو نگفتم ،‌من که به یاد تو شب زنده داری کردم.

تو از نگاهم گله کردی که هنوزم باور نمی کنی من جز تو هیچکسی رو نمی بینم .

 

 

من می گفتم و تو نمی شنفتی ..

من گفتم که ازتو و با تو بودن خسته شدم ، تو خستگی ها را با یک نگاهت خریدی .

من تکرار کردم که  از نگاهت متنفرم  و تو هم اشکهایت را نشانم دادی ...

و

تو تا ابد به گریه ادامه دادی و صدای منو نشنیدی، داشتم می گفتم گریه نکن عزیزم که دلم میگیره .

همه چیز

 

احساس هیچ شد ، هیچ همه چیز شد ،  عشق نیست شد ،
 نیست وارث غم ،سرور همه چیز شد
 
 عشق
درد داشت، اشک  سرازیر شد ، چشمانم چشمه ، محبت راهریز شد
 
 
خنده از سکوت ، سکوت از  فریاد لبریز شد
 
 لبها زمزمه کنان ، تکرار اینکه عشق همه جیز شد 

 

 

قلم من !

نیستی ای نازنین ،
از آن هنگام که رفتی
قلم ِ من ترانه ها را از یاد برده است.


دیگر کاغذها را با یاد عشقت نمی درد ،
چنان بد کردی ، که حتی قلم تو را از یاد نمی برَد


قلم، اشک در سینه دارد
، قلم دلی تنگ، پر از کینه دارد

قلم به یاد ِ نامه ی عشق، صدبار دیگر روی سنگ نوشت

که دیگر از یاد ببرَد، ترانه هایی را که گفتم و او ننوشت


قلم از همان روز اول سخت شد
، کاغذ از نامه ی آخرت سنگ شد .

قلم دیگر پای نوشتن ندارد ، خیلی وقت پیش قلم من بی رنگ شد.


دست به دامانت ، دیگر صدایم مکن.

خسته شدم بس که رفتی و نوشتم رهایم مکن

مینویسم، چه سخت دل سنگ گشت ،

سر تا پا خواهش که دیگر عشوه برایم مکن

به او بگویید ...

HTML clipboard

آی خبرداران از آن بی خبر

ای قاصدک های آمده از کوی او

به او برسانید خبر مرا  قبل از سحر 

بگویید ، دلش تنگ بود تا  لخظه ی آخر ، 

پسرک چشمانش به در بود تا  لحظه ی آخر

بگویید ، منتظرت بود ،

گونه هایش تر بود تا لحظه ی آخر

بگویید در غم عشقت مرد و  انتظار گریستن نداشت

خبر دهید از مرگ عشقش ،

در قلبم که امید به زیستن نداشت

دیر نکنید قاصدک ها ،

تا قبل از سحر باید به یاد اورد

کوله باری از عشق را  دوباره به این دیار آورد

بگذارید بفهمد راز عشق من  سنگ دل را

تا در نیمه شب با تمام  خاطراتش طناب دار بیاورد 
 

سخت شده است . . . .


سخت شده است نازنین. دیگر ترانه ها به دلم زیبا نمی ایند . ترانه ی من، بدون تو زندگی روزمره من قافیه ندارد . آری سخت شده است همچنان در انتظار ماندن !


دیگر فکرت هم التیام یاد خاطرات پوچمان نیست !


خیلی وقتها ،‌هنگام دیدن چهره ات در رویا های روزانه ، غمی سنگین به یادم می آید، دردی که هیچگاه فراموشش نخواهم کرد . غم اینکه زمانی ...


زمانی دلم به بودنت و بودن دیگری خوش بود و دل تو نیز فقط به بودنم ! و من نمی دانستم که چه اشتباهی مرتکب می شوم و چه کسی را از دست میدهم ، ولی حال می دانم که فقط کسی جای تو را می گیرد که ، رفتارش ،‌ قلبش و چشمهایش همان رفتار ،همان قلب و همان چشمهای پر از درد و نازنین تو باشد .


امید به اینکه هیچگاه نوشته هایم را نخوانی !


همچنان منتظرم

دلم سخت گرفته از دلتنگی های بی پایان که انگار  رو به جاده ی بی نهایت سوق دارند و  خیال به اتمام رسیدن و فراموشی را از سر برده اند . دلم سخت گرفته است از کسانی که با حرفی دلی را میشکنند و از روی آن رد میشوند ، سخت دل تنگم از دوستانی که به فراموشی سپردند آنچه را که باهم گذراندیم و خاطراتی که سخت دلم را به درد می آورند .

در این اتاق تاریک ذهنم که جز یاد تو و امثال تو چیزی ندارد ، منتظزت می مانم تا شاید خیال بازگشت کنی و طوفان دلم را با نوازشی آرام !