اندیشه ، فکر ، رویا ، خیال و توهم ، همه و همه اسیر لحظه ها شدند و لحظات من هم به بردگی یاد فراموش شده ی یار فراموش شده ، گرفتار است !
حواس ، دقت خاطر و توجه ، کلماتی که انگار از من صلب شده اند و دیگر در دایره ی لغات اعمال روزمره من یافت نمیگردد و شاید جای خود را به همان توهم (=اندیشه) و یا افکار شبانه ام داده اند ، همان افکاری که خواب را از من دریغ کردند.
باشد که فکر کنم و در این رویا باشم که حواسم هنوز با اوست و توجه به دیگری ندارم ! باشد تا دلم خوش باشد به خوشی این خیال !
از وقتی که رفتی, نه, از وقتی که گفتی رفتی , من موندم و و انتظار دوباره دیدنت .
سخت تر از چشم دوختنم به در شاید. سردرگمی من بود و اینکه حتی نمی دونستم تو هم همین قدر که من به تو فکر میکنم به من فکر میکنی!؟ سخت بود فکر کردن به تو و انتظار دوباره دیدنت .
در واقع اینکه من تنها بودم برام سخت نبود , حتی تنهایی تو هم برام مهم نبود.دردناکترین بخش این جدایی چیزی نبود جز انتظار دوباره دیدنت .
دل زخمی من ,دل شاید شکسته ی تو یا غم دوری ما نتیجه ی این دوستی نبود .گریه های آخر شب من و خنده های شاید روزانه ی تو , خاطرات بچگانه ی من و صداقت تو نتیجه ی عشق من و عشق تو,شاید, نبود .دوباره به این جمله ختم میشوم که ته مانده ی عاشقانه ی ما انتظار دوباره دیدنت بود .
همچنان منتظرتم و چشم به در دوختم تا روزی که به اتمام برسد انتظار ....