قانون شکن

عاشقانه هhttp://www.blogsky.com/cp/weblog/PublishedPosts.bs?rnd=3Tex6fz5WCHY2KCvtPOOWELRsWn5WPgO7Qz8XEW1ای کم رنگ من

قانون شکن

عاشقانه هhttp://www.blogsky.com/cp/weblog/PublishedPosts.bs?rnd=3Tex6fz5WCHY2KCvtPOOWELRsWn5WPgO7Qz8XEW1ای کم رنگ من

من انسان ، جانشین خدایم ...

به راستی نمی دانم، نمی دانم انسانیت من انسان چه میشود که بدینسان لگدمالش می کنم .

من یا دقیقا نمی دانم یا نمی فهمم که چه چیزی را چگونه به من آدمی زاد گفته اند که اینچنین حیوان وار می تازم ...

اما یک چیز را خوب می دانم چون به من یاد داده اند ، به من گفته شده است که جانشین خدا هستم . انچنان که به خود اجازه ی نزول عذاب به قومی را می دهم . آری من جانشین خالق خود روی زمین هستم ، هرکه مثل من بیاندیشد اهل بهشت است و در غیر این صورت جهنم زندگی را هم سزاوارش نمی دانم .  من هابیل را کشتم و حال به خونخواهی اش قیام میکنم ، من آن فرشته مقرب الهی را گمراه می دانم و  حال شیطان صفتی ذات خود را گردن او می اندازم .

آری اینگونه خدا مرا جانشین خود کرد ، بدون اینکه قداست وجود مرا امتحان کند . او چه میدانست برای خالص کردن این یک مشت خاک و گل چیزی بیشتر از فقط روح او نیاز بود . کاش که من انسان گاهی انسان بودنم را فراموش کنم ...

خدا را چه دیدی ، شاید او هم می خواهد من انسان اینگونه خدایی کنم ...


3 دی ماه 1388



خدا کنه همیشه دوستون داشته باشم ... !

تعداد آدمایی که تو زندگی دوسشون دارم خیلی کمن . کمتر از تعداد انگشتام . نمی دونم ... اما اینو خوب می دونم که خیلی  کسایی که فکر می کنن عاشقانه دوسشون دارم ، از دایره ی دوست داشتنم خارج شدن .

" دوست داشتن "  رو اگر درک نکینم ، خیلی واژه ی گنگی میشه ، به نظرم خیلی از مشکلها توی زندگی ما ادما از همین ندونستن و درک نکردن آب می خوره . از تعریف اشتباهی که از دوست داشتن داریم  ، نمی دونم تا حالا با خودتون بهش فکر کردین ، من خیلی به کسایی که دوسشون دارم فکر می کنم اما به خود دوست داشتن خیلی نه . درستش هم به تظرم همینه . دوست داشتن تعریف نمی خواد ،همین تعریف کردنهای ما آدماست که واژه ی به این قشنگی رو سخت می کنه .

توی این راه دوست داشتن ، متوجه خیلی چیزها شدم . اینکه گاهی اوقات چه راحت حرمت این واژه رو میزاریم کنار ،  گاهی چه راحت به کسی "دوست دارم" رو میگیم ، و گاهی چه سخت دل میکنیم . و اما مهمتر از همه  این بود که متوجه شدم نیست کسی که بیشتر از  خانوادم بتونم دوستش داشته باشم . . .

با این تفاسیر وقتی یک نفر به خانواده اضافه میشه ، چقدر قشنگ و با ارزش باید بهش نگاه کرد. یعنی یک نفر به کسایی که دوسشون داری اضافه شده ...

و این یعنی بهترین هدیه بود به من از طرف خدا .



خدا هم راضیست ...

سلام دوستای نازنینم . نمی خوام گفته باشم که نمی دونم از چی بنویسم ، مشکل اینجاست اینقدر حرف برای گفتن و نوشتن دارم که نمی دونم از کجا شروع کنم . نمی دونم از  عشق بگم ، از دلتنگیم بگم ، از خوبی های یک فرشته بگم ، از درد و دل های یک تنها بگم یا از آرزوهای همیشه  !

این روزا منتظر یک خبرم ، یک خبر خیلی خوب ! باور کنین نمی دونم چی می تونه باشه ولی ایمان دارم یک اتفاق ، یک خبر خوشحال کننده منتظر منه... اما الان اومدم اینجا ، بیشتر دوست دارم از دلتنگیم بنویسم . از دوری یک آشنا که رفتنش برام خیلی سخت بود .


دلم به باریکه ی اشکی

که از گونه ی مادرم می چکد

تنگ است

فرشته از نبودنت

خدا را بنده نیست.

از خوبیت ، خوب می دانم

روزی

شیطان هم، وادار به سجده می شود

و به این خاطر

خدا ، میدانم از دوری تو راضیست ...






You must be the change you wish to see in the world.



بی تو

http://upload.iranblog.com/7/1247559052.jpg
بی تو معنی نبود  ،  بی تو  ترانه غم بود
بی تو، غم  هر لحظه ی من بود
بی تو ثانیه درگیر  انتظار بود
بی تو هر لحظه ی من ، بیمار یک دل بیمار بود
بی تو دغدغه به من سر می زد
ترانه به هوای تو ، سر به هر در می زد
بی تو، با ترانه ها گریه کردم
ترانه  بی وفا بود ، بهانه ها رو زنده  کردم
بی تو هر ماه ِ من ،مضحک یک روز تو بود
ستاره پشت چشمهای من ،
جاری از عشق پر سوز تو بود
بی تو لحظه مغرور بود ،
بی تو ترانه گفتن
بی تو آرزو کردن چه دور بود
بی تو این دل من چه ساکت
بی تو این خونه چه سوت و کور بود ...
...

 چند روز پیش یک برگه کاغذ برداشتم ، چندتا از آرزو هام رو نوشتم ، بعد که تموم شد شروع کردم به خوندنشون ، متوجه سه تا آرزوی بزرگم، یعنی سه آرزوی اول خودم شدم، دیدم هیچکدوم در مورد خودم نیست . دوباره به این نتیجه رسیدم اطرافیانم مهمترین چیز توی زندگی من هستن ... ( پست قبلی)

پینوشت 2 : چند روز میشه دارم The Secret رو گوش میدم  (Rhonda Byrne) ، فوق العادست. حتما خیلی از شما ها هم یا فیلمش یا کتابشو خوندین.  پست های بعدی حتما در این مورد مینویسم .

یک سوال قشنگ

سلام دوستای خوبم، چند روز پیش یک فکر قشنگ ، یک ایده که آدم رو وادار به فکر کردن می کنه، از وبلاگ یک دوست خوب  ، گرفتم، خودم از جواب دادن به سوالی که پرسیده شده بود خیلی لذت بردم ، با اجازه ی همون دوست خوب ، سوال رو اینجا هم مطرح می کنم . 


"اگر ما این سوال را از کسی در کشوری گرسنه و قحطی زده بپرسیم ، بی تردید پاسخ او " غذا " خواهد بود  واگر همین سوال را ا ز کسی که در منطقه ی سرما زده بپرسیم جواب او " گرما "خواهد بود و اگر همین سوال را از کسی بپرسیم که تنها و منزوی است بی شک پاسخ او "هم صحبتی با دیگران" است. (یوستین گاردر)"

حالا من "هم" می پرسم از شما دوستای خوبم ، در زندگی به نظر شما چه چیز از همه با اهمیت تر است ؟

من جواب خودم رو نگه می دارم تا پست بعدی.


پینوشت 1 : به قول "سرسره" یک جور راهنمایی بدونین ، اجباری در جواب دادن نیست .



پینوشت 2 :پدر ، تو یک قطره از خدایی ...

بعد نوشت : نمی دونم چرا از سادگی اینقدر خوشم میاد ، قالب فعلی هم می دونم قشنگ نیست ، اما سادست ، چند روزی این سادگی رو تحمل کنین



... Love Is The Answer ..

غم مهمونم بود چند روز ، بهترین جای دلم رو داده بودم بهش


یک روز تحویلش نگرفتم،


خودش خداحافظی کرد  رفت. فکر کنم دلخور شد !


             http://farm4.static.flickr.com/3302/3598420452_7581e834f0_o.jpg
پینوشت : از قالب وبلاگ خسته شدم !
پینوشت 2 : یک بهونه ی جدید برای لبخند زدن، چند وقتی هست مهمون خونمون شده .
پینوشت 3 :خدا جونم چقدر دوست دارم، کاش بیای اینجا نظر بدی !

دلم میگیره ، منم آدمم ...

HTML clipboard

حس خیلی بدی داره وقتی که با یک لبخند کوچیک  ،یک دل آسمونی رو میشکونیم ... حس خیلی بدی داره وقتی با یک نگاه ؛ یک زندگی  رو ویرون کنیم ... حس خیلی بدی داره وقتی با چند کلمه وجود یک آدم رو نابود کنیم ... 

چند وقتی هست با این مسائل خیلی مواجه میشم ، بیشتر از اونی که فکرش رو میکنین ، یکیش رو دوست دارم بیام اینجا بگم . توی کتابخونه که با چند تا از دوستام میریم ، یکی هست که اخلاقش با بقیه فرق میکنه ، یکی هست ظاهرش با ما فرق میکنه ، یکی هست راه رفتنش با ما پسرا فرق میکنه ... پسری که هردفعه میبینمش اوج ناراحتی رو می تونم از ذهنش بخونم . اوج دل شکستن رو ،  وقتی می بینه همه یک جور دیگه بهش نگاه میکنن وقتی میبینه همه با تحقیر و با تاسف بهش نگاه می کنن . وقتی میبینه حتی با یک کلمه صحبت کردن بلندش همه بهش میخندن ... چقدر سخته   از خودم و پسرایی مثل خودم بدم اومد ... حالا هر مشکلی که باشه ، وقتی من و امثال من بدونیم که این مشکل دست خود آدم نیست ، این ظاهر دست من و تو نیست ، این اخلاق دست من و تو نیست ، هیچ وقت این کار رو نمیکردیم . پسری که می گفتم دو جنسه هست ... خیلی بهش فکر کردم ، یعنی تقصیر اون چی بوده که اینجوری به دنیا اومده ... ؟ نمی دونم هنوز توی این قضایا نتونستم با خودم و البته خدا کنار بیام... !


این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بند سر زلف نگاری بوده است
این دسته که در گردن او می‌بینی
دستی است که بر گردن یاری بوده است


پ.ن : رومینا هم خوب شد ، به مهربونی خدا شک نداشتم !

 

 



تقدیم نوشت

زبان جمله گرچه گنگ و پای کلمه لنگ است

نام نازنینت امروز در شعر من پررنگ است

لحظه می دانم برایت نای گذشتن ندارد

لحظات من اما با غم تو هماهنگ است

تیشه را با زهر صبر به کوه فروزن

دنیایی دیگر پشت این کوه سنگ است

دستت بر در باشد ، خبری دارم

دل یک عمر خوشبختی برایت تنگ است

دیده از جفای آسمان داغ مدار

این قصه پایانش اما قشنگ است


این شعر تقدیم به کسی که این روزا غم بدجوری به به جونش افتاده .... (رومینا )


 

***

"پستی ها و بلندی های زندگی ،گهگداری انتظار و خیلی اوقات شکسته شدن ها ، مخصوصا وقتی دقیقا  "شکست" تلقی میشن ، خوب می دونم چقدر می تونن آزار دهنده باشن  و مایه عذاب باشن   اما چیزی که من فهمیدم ، چیزی که من از اعماق وجودم درکش کردم و بارها   تجربه کردم ، نه تنها نظرم بلکه کلا عقیدم رو در این مورد تغییر داده .اشتباه نکنین اصلا نمی خوام بگم بعد از هر شکست یک پیروزی هست ، من از مسیری میگم که پیش پا داریم و مسیری که گذروندیم صحبت میکنم . چقدر معنا داره ، بعد از یک مدت به جاده ی گذشته که نگاه می کنی  ، این رو می فهمی .... آها !  اگه اون موقع این چاله پیش پام سبز نمی شد به چه مشکلاتی که بر نمی خوردم ...

نه همیشه ، بلکه گاهی هم باید مشکلات رو پذیرفت و برای پیروزی امید داشت .


پ. ن  :

دارم با خودم کلنجار میرم این جند روز یک پست سیاسی بنویسم ، اما دلم نمی یاد . 


بعد نوشت :(ویرایش دو سه روز بعد!)

۲ - بزرگش نخوانند اهل خرد که نام بزرگان به زشتی برد ... (اتهامات وارده به زهرا رهنورد، که  البته نمیشه اسمش رو گذاشت اتهام، بلکه تحریب ایشون کلی ناراحتم کرد... )