به راستی نمی دانم، نمی دانم انسانیت من انسان چه میشود که بدینسان لگدمالش می کنم .
من یا دقیقا نمی دانم یا نمی فهمم که چه چیزی را چگونه به من آدمی زاد گفته اند که اینچنین حیوان وار می تازم ...
اما یک چیز را خوب می دانم چون به من یاد داده اند ، به من گفته شده است که جانشین خدا هستم . انچنان که به خود اجازه ی نزول عذاب به قومی را می دهم . آری من جانشین خالق خود روی زمین هستم ، هرکه مثل من بیاندیشد اهل بهشت است و در غیر این صورت جهنم زندگی را هم سزاوارش نمی دانم . من هابیل را کشتم و حال به خونخواهی اش قیام میکنم ، من آن فرشته مقرب الهی را گمراه می دانم و حال شیطان صفتی ذات خود را گردن او می اندازم .
آری اینگونه خدا مرا جانشین خود کرد ، بدون اینکه قداست وجود مرا امتحان کند . او چه میدانست برای خالص کردن این یک مشت خاک و گل چیزی بیشتر از فقط روح او نیاز بود . کاش که من انسان گاهی انسان بودنم را فراموش کنم ...
خدا را چه دیدی ، شاید او هم می خواهد من انسان اینگونه خدایی کنم ...
3 دی ماه 1388