قانون شکن

عاشقانه هhttp://www.blogsky.com/cp/weblog/PublishedPosts.bs?rnd=3Tex6fz5WCHY2KCvtPOOWELRsWn5WPgO7Qz8XEW1ای کم رنگ من

قانون شکن

عاشقانه هhttp://www.blogsky.com/cp/weblog/PublishedPosts.bs?rnd=3Tex6fz5WCHY2KCvtPOOWELRsWn5WPgO7Qz8XEW1ای کم رنگ من

نباید دلی بشکند . . .

عهد بستم ، دیگر ، پا روی دلی نمی گذارم

شاید او ، تحمل شکسته شدن را

آنگونه گه من ، داشتم ، نداشته باشد

زین پس نگاهم را ، از عشقم بر نمی دارم

نباید دلی بشکند ، دیگر نمی گذارم ،

شاید  اشکهایش سبک باشد ، سرازیر نشوند

شاید او راه گریستن را نداند

نباید او را فراموش کرد ، 

شاید او بغض کند و هیچگاه بغضش را نشکند .

شاید او هم عاشق باشد

دیگر محبتش را از روی بچگی نمی دانم

وعده ای دادم ،

پای جای پای  دیگری در قلب کسی نمی گذارم

نباید دلی بشکند دیگر نمی گذارم

بدبینی ... !

سارا که جشمانش برق میزد ،  سرش رو بالا گرفت ،  گفت چی شده باز، ‌چرا اینجوری نگام میکنی ؟  

علی  که حواسش نبود، در حالی که ظاهر داشت سارا رو نگاه میکرد ،  آهسته زمزمه کرد : تو رو نگاه نمی کنم    .

سارا متوجه نشد ،  یا صدای کشیده و نازکش  ایندفعه بلندتر گفت ، مگه کاری کردم ؟   

-  تورو نگاه نمی کنم ، این ... 

سارا هنوز حرف پسر تموم نشده گفت ، حتما بازم از دستم ناراحتی .  گفتم که ببخشید ، دیروز موبایلم شارژ نداشت ...

علی دوباره آهسته تر در حالی که به پشت سر دختر خیره شده بود گفت یک لحظه ساکت باش

سارا که چندین روز  منتظر این لحظه بود ،  گفت ، من که نمی خواستم ، کلی عجله داشتم ، پول هم نداشتم ، اونم  اومد منو سوار کرد ، یادته ؟ 

علی بلندتر از دفعه پیش گفت ، چـی ؟

سارا جواب داد ما کاری که با هم نداشتیم ، اون پسر فقط منو رسوند و شمارمو گرفت .

علی فریاد زد، الان میام

سارا پشت سرش رو نگاه کرد ،

دختری دید  که توی این مدت نگاهش به چشمان پسر بود .

پسر هم دوید و رفت به طرفش .

سارا دیگه جرات نگاه کردن نداشت ، پشت به علی و اون دختر بود ودر حین دور شدن علی از خودش آهسته تر از هر دفعه با بغض گفت ، متوجه نشدی ؟ امروز سالگرد اشنایی ما بود ، اون پسر تو بودی ،  همین روز سال پیش . نرو ، ولی علی متوجه نشده بود ، حواسش جای دیگری بود

.  سارا با خودش فکر کرد دیگه دیر شده  ، باورش شده بود که بدترین راه رو برای شوخی کردن انتخاب کرده بود  . بغض گلو شو گرفته بود و چیزی نمونده بود که اشکش در بیاد . . .


جند دقیقه ای و گذشت و هیچ کس چیزی نگفت ، سارا هم که همچنان پشتش به علی و دختر یود ، منتظر یک فرصت می گشت تا شروع به دویدن و دور شدن از اونجا کنه که ...

علی برگشت جای سارا ; و گفت: گلم این دختر کر و لاله ، آدرس می خواد . ببین می تونی حالیش کنی ، همونطور که علی و سارا به هم خیره شده بودن ، علی گفت،  راستی داشتی چی می گفتی ؟

.... !