روز شادی است بیا تا همگان یار شویم دست با هم بدهیم و بر دلدار شویم
یک سلام خیلی خیلی خیلی خوشحال ، یک سلام با یک بقل عشق ، با یک سبد امیدواری
یک سلام داغ داغ
یک تبریک گرم ِ گرم ِ گرم ِ به سال جدید
بیا ما چند کس با هم بسازیم چو شادی کم شود با غم بسازیم
سال جدید ، روز جدید و عمر جدید همه و همه منتظر یک آدم ِ جدید، یک آدم _ خونه تکونی شده ی _ جدید هستن ، یک زندگی جدید و یک تفکر جدید .
دوستای خوبم، بهترین بهونه برای عوض شدن رو از دست ندیم ... ! بهترین دلیل برای بهتر شدن نزدیک و نزدیک تر میشه !
باور نمی کنین دوستای خوبم ، منی که هر سال از زندگی خسته تر میشدم ، منی که هرسال نزدیک عید اوج نا امیدیم بود ، امسال با یک عالمه انرژی ، با یک عالمه خوشحالی با یک عالمه برنامه سال نو رو می خوام شروع کنم ، مشتاقانه منتظرم تا از زمستون خداحافظی کنم و بهار رو به دلم دعوت کنم . مشتاقانه منتظر رفتن غم و غضه هام هستم که قرار با اومدن بهار تموم بشن . امسال می خوام واقعا خونه تکونی کنم ، می خوام خودم بشم ، همون کسی که بودم .
امیدوارم هرکسی این پست رو خوند ، فکری به حال دلش _ که شاید نیاز به خونه تکونی داشته باشه _ بکنه و از همین الان دست به کار بشه .
اگر دم از شادی و اگر از غم زنیم جمع بنشینیم و دم با هم زنیم
وقتی تنها میشم ، یاد خوشحالی هام ، یاد ناراحتی ها ، یا بهتر یاد ناراحت کردنام، یاد آرزوهام ، یاد موسیقی مورد علاقم و یاد کسایی که دوستشون دارم می افتم . من فقط وقتی تنها می شم به خودم ، به اطرافیانم ، به این وبلاگ فکر می کنم . وقتی تنها میشم ، از موسیقی سکوت لذت می برم و اینها همه هدیه هایی بودن که کسی جز تنهایی نمی تونست برام به ارمغان بیاره . . . گاهی اوقات آرزو می کنم که ای کاش منم حلزون بودم، خودم و خودم و خونم ...
من که گاهی اوقات عجیبا به این تنهایی احتیاج دارم ، شما رو نمی دونم ولی تنهایی اونقدر هم که می گن تلخ نیست .
ای همه تنهایی های ِ من
ای عادت همیشه
تنها بهانه ی گریه ی شبهای من
تنهایی هایِ من
برایتان گریستم
حال شما بگریید ، کمی برای من
ای سوخته از عشق ِ جانانه ی منای دل ِ تنهایِ ساده ی من
ای ماه من ،ای راه من ،ای همه کار من
ای تنهایی ِ تنهایه من
ای عاشقانه ترانه ی من
ای نهفته اشک ِ صدای ِ من
گل دوستانم پر پر شد
تو انگار جاماندی ای
تنها همدم با وفای من
ای تنهایی ِ تنهای من . . .
دقت کردین بعضی از ما، اول از همه خود من ، چقدر به خودمون سخت می گیریم و چقدر زندگی رو به کام خودمون و اطرافیان تلخ می کنیم ، وای که من چه مشکلاتی داشتم با این صدای تیک تاک ساعت ، اما انگار تازه متوجه شدم که چه هارمونی گوش نوازی داره این صدای ساعت من !
همیشه میشه با یک بهونه سخت گرفت ،همینطور که همیشه میشه با یک بهونه از زندگی لذت برد .
شما چطور تا حالا فکر کردین به این بهونه ؟ بهونه ای داشتین برا لذت بردن یا تنفر از زندگی ؟
***
صدای بی رمق قدم های بهار
هق هق دلهای سنگی ، پایان انتظار
فریاد دوباه ی روزنامه فروش
دستگیری یک دزد ، فرار یک عیار !
صدای عاشق، شاید همان مجنون
بهار آمد ، لیلی لطفا بیرون
فریاد دوباره روزنامه فروش
پایین آمدن خط فقر ، چندصدهزار بیکار !
لیلی فراری ، در پی دلداریه مریم
متنفر از بهار ، پر از درد بی مرهم
فریاد دوباره ی روزنامه فروش
بازداشت مجنون ، به جرم بوسه ی یار !
معشوقه ، چشم به انتظار دیدن داماد
اسب سفید و یک عاشق مثل فرهاد
فریاد دوباره ی روزنامه فروش
اعدام یک مجنون ، بر سر دار !
پ.ن
نوشتن این شعر رو دوستان عزیزم به منزله ی سیاسی نوشتن من ندونین ، لطفا