قانون شکن

عاشقانه هhttp://www.blogsky.com/cp/weblog/PublishedPosts.bs?rnd=3Tex6fz5WCHY2KCvtPOOWELRsWn5WPgO7Qz8XEW1ای کم رنگ من

قانون شکن

عاشقانه هhttp://www.blogsky.com/cp/weblog/PublishedPosts.bs?rnd=3Tex6fz5WCHY2KCvtPOOWELRsWn5WPgO7Qz8XEW1ای کم رنگ من

خدایی که من می شناسم

خدای من عاشق من و عاشق تو ، خدای تو اما عاشق تو  و متنفر از من . خدای من ساده ، دلش پاک ِ مثل تو ، خدای تو اما پر از خشم و نفرت ، مثل من . خدای من تنها منتظرخنده های تو  ، خدای تو اما منتظر گریه ی شب های من . خدای من عزا دار گلهای پر پر شده ی رد پای تو ، خدای تو اما دنبال بهونه برای عزای من .  خدای من بیزار از غم تو ، خدای تو اما دلبسته به غم های من ...
خدای من عاشق رنگ سیاه چشمهای"تو" ، خدای "تو" اما بیزار از سپیدی ناله های من . 

انگار خدا یکی نیست . . .  اگه خدا یکی بود پس چرا خدای من با خدای "تو" اینهمه فرق داره . . .

خدا کاش اینجا روی زمین هم یکی بودی !


نه از مهر ور نه از کین می نویسم
نه از کفر و نه از دین می نویسم
دلم خون است ، می دانی برادر
دلم خون است ، از این می نویسم

(زنده یاد قیصر امین پور)

بازی وبلاگی _ نوستالوژیک

دوستای گلم سلام

بازی وبلاگی نوستالوژیک*

بازی از این قراره که هر کسی که به این بازی دعوت شد، باید چند مورد از چیزایی که اونو به یاد گذشته میندازه و حالت نوستالوژیک براشون داره رو توی وبلاگش بنویسه و 5 نفر دیگه از دوستانش رو هم دعوت کنه، و اون چند نفر هم باید مطابقا یک پست برای بازی بزارن و 5 نفر دیگرو هم دعوت کنه و باز اون 5 نفر... الی آخر ...

زنده کردن یه حس قدیمیه ، زنده کردن خاطرات .


این شروع بازی ، از طرف من:


- مداد رنگی ! دست هر بچه ای وقتی مداد رنگی میبینم، یاد کودکی هام میفتم ، همیشه عاشق نقاشی بودم ولی هیچوقت مداد رنگی درست حسابی نداشتم، اون جعبه مدادرنگی فلزی ، وااای کاش نگه می داشتمش . . .

- جوجه ، خدای من که عجیب عاشق جوجه بودم، در روایات هستش ، یک بار از بس که یکیشون رو فشار دادم ، طفلی له شد،مرد !  کلا هنوزم جوجه میبینم یاد اون روزا زنده میشه.

- "پرنده های قفسی_سیاوش" و " سرت رو بزار روی شونه هام_امید " این دو ترانه منو به کودکیم می برن  که همیشه  میشستم با داداشام گوش میدادم .

- کیس کامپیوتر قدیمیمون، حس و حال روزای اولی که کامپیوتر خریده بودیم و توی بهت ویندوز اکس پی بودم که نمی تونستم روش نصب کنم .

- یاهو مسنجر خودمون ، که همش برام خاطرس !

- سریال قصه های جزیره ، فکر کنم چند سالی از بچگیم با این سریال گذشت ، سارا رو خیلی دوست داشتم.

- کارتون سیندرلا، کارتونی که فکر کنم هزار بار تماشاش کردم ،  الانم حاضرم چندباردیگه ببینمش.

- اسم "ترانه" ، هنوزم وقتی این "اسم" رو روی در و دیوار میبینم یاد یک دوست قدیمی می افتم.



بعد از نوشتن اینا و فکر کردن بهشون ، حس خیلی خوبی بهم دست داد . 5 تا از دوستام رو به این بازی دعوت میکنم، ازشون میخوام شرکت کنن ، بقیه دوستای گلم هم هرکی شرکت کرد بهم خبر بده که بیام بخونم .

و من هم ،  دردونه (برای هیچ کس) ، رامین (جوانه دوست داشتن) ، آسیه (دست نخورده) ، الما (سرسره ها) ، مردمک   رو به این بازی دعوت میکنم . بازم میگم دوستای خوبم، خوشحال میشم هرکی توی این بازی شرکت کنه .

-----------------

* اگر دقیقا معنی نوستالژی رو نمیدونین اینجا رو ببینین


کوچه ، فریدون مشیری

امروز که چند بیت اول این شعر قدیمی اما قشنگ فریدون مشیری رو توی این وبلاگ دیدم، یاد کلی از خاطره ها افتادم ، خیلی لذت بردم ، شعر رو اینجا میزارم بلکه شاید برای یکی از دوستای خوبم هم خاطره انگیز باشه . شعر فوق العاده ای هست ، البته به نظر من.

***


بی تو مهتاب باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم 


در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
 یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خللوت دلخواسته گشتیم
 ساعتی بر لب آن جوی نشستیم 


تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب 

شب و صحرا و گل و سنگ
 همه دل داده به آواز شباهنگ


یادم آید تو به من گفتی

از این عشق حذر کن

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب ایینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم 


روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
 تو  سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم 


حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم 


اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم اید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم ...


رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم ...


شکستن دل را نیست هنری ، تا توانی دلی به دست آر

بعد  نوشت : چند وقتی دلم گرفته بود ، اومدم اینجا از دلم نوشتم ، کلی بهتر شدم.

 

اتفاق خیلی ساده ای بود، اما همین کافی بود تا نظر منو در مورد اطرافیانم و  دوستانم عوض کنم ،  یک حرف ساده  بود که با کمی صداقت ، به یک موضوع ساده هم تبدیل میشد .

همونقدر که  "دو رو" بودنم در یک مقطع منو ناراحت کرد ،  از دورویی  و از اینکه کسی در مقابلم رفیق موافق باشه و در غیابم دشمن، متنفرم  . کاش من ، کاش تو ، کاش اون  می دونستیم   لقب دوستی رو یدک کشیدن کار آسونی نیست .

یاد موقعی می افتم که خودم این عقاید قشنگ رو زیر پا گذاشتم ، شاید اگر این اتفاق ساده پیش نمی اومد ، منم هیچ وقت به فکر جبران غرور خودم نمی افتادم .

به هرحال چند وقتی هست عمیقا به این جمله اعتقاد پیدا کردم که اگر بدی کردی ، بایدمنتظر نتیجه ش باشی و اگر هم بر خلاف عادت روزگار  کار خوبی انجام دادی ؛ باید فراموش کنی و به خوبی بعد فکر کنی .

 

امیدوارم همیشه خوب باشیم و از هر لحظه لذت ببریم .





"تعداد آدم هایی که من واقعا"دوستشان دارم زیاد نیست، تعداد کسانی که نظر خوبی دربارهء شان دارم از آن هم کمتر است. من هر چه بیشتر دنیا را می شناسم از آن ناراضی تر می شوم. هر روز که می گذرد بیشتر معتقد می شوم که آدم ها شخصیت ناپایداری دارند و نمی شود روی ظواهر لیاقت یا فهم و شعورشان حساب کرد ..." 

الیزابت بنت ، رمان غرور و تعصب جین آستین