من در این ماه سیاه می پوشم !
در این ماه غذایم نان و غصه است ، من با اشک خود این روزها را غسل می کنم ، من به دیرنگی این عاشورا غصه دارم ... جون نمی دانم ، نمی فهمم ، عاجزم . برای چه اینگونه بی تابیم ، ما به دنبال ثابت کردن چه برای که هستیم ... به کجا می نگریم وقتی آن زنجیر سنگین را به سینه و پشت خود فرو میاوریم ... به کدامین کودک مهر می ورزیم ، دست کدامین فقیر را می گیریم ، صدای هق هق کدامین دختر بچه را می شنویم ، کدامین یتیم را دلداری میدهیم ، پیشانی کدام مادر را می بوسیم ، معشوقه کدام عاشق می شویم ، برای چه دردی میگرییم ...نمی دانم و قرار نیست بدانم ...
آه ...که در دلم عزایی به پاست . . . عزایی به سیاهی همین روزها .
من نه می دانم حسین که بود و نه می دانم علی اکبر چند سال داشت . من نه از کربلا خبر دارم که چه انجا گذشت و نه از زینب که چه به که گفت . من چه میدانم پدر حسین چگونه مردی بود و مادرش چه می کرد . . .
آنچه که می بینم من، آنچه که می دانم ، از سوزاندن آب جلوی دیدگان تشنه سوزناکتر است ، و مطمئنا انچه می دانم از انچه نمی دانم برای من اهمیت بیشتری دارد . . . آنچه که من فهمیدم تو شاید بهتر از من به ان اگاه باشی . تو هم یقینا پسرک فقیر ترازو به دست همان کودک همیشه غمین کنار خیابان را بارها و بارها دیده ای و بی توجه از کنارش گدشته ای . البته حرف من نه، در مورد این بیچاره ی تنها نیست . او خیلی کلیشه ای شده است . من از غم پدر شاید نه چندان فقیر کودکی می سوزم که حسرت یک لبخند سیر روی صورت کودکش را می کشد . من از کودکی که با نگاه به همکلاسی اش غرق در حسرت نداشته هایش میشود می سوزم . . . از مادر حامله ای که می داند کودکش از خود او بدبختتر می شود ، از عاشقی که می داند رسیدن به معشوقش غیر ممکن است . من از بیگانگی زن و مرد ، همان پدر و مادر آینده ی کودک می ترسم ...
من اگر در این ماه اشکی هم بریزم نه از حسرت بهشت است و نه از بهر نا چیز ثواب وعده داده شده . من اگر در این ماه سیاه می پوشم ، اگر غصه دارم از دیدن و درک نکردن اطرافیانم هست ، از غم ندانستن مردم ...
به راستی نمی دانم، نمی دانم انسانیت من انسان چه میشود که بدینسان لگدمالش می کنم .
من یا دقیقا نمی دانم یا نمی فهمم که چه چیزی را چگونه به من آدمی زاد گفته اند که اینچنین حیوان وار می تازم ...
اما یک چیز را خوب می دانم چون به من یاد داده اند ، به من گفته شده است که جانشین خدا هستم . انچنان که به خود اجازه ی نزول عذاب به قومی را می دهم . آری من جانشین خالق خود روی زمین هستم ، هرکه مثل من بیاندیشد اهل بهشت است و در غیر این صورت جهنم زندگی را هم سزاوارش نمی دانم . من هابیل را کشتم و حال به خونخواهی اش قیام میکنم ، من آن فرشته مقرب الهی را گمراه می دانم و حال شیطان صفتی ذات خود را گردن او می اندازم .
آری اینگونه خدا مرا جانشین خود کرد ، بدون اینکه قداست وجود مرا امتحان کند . او چه میدانست برای خالص کردن این یک مشت خاک و گل چیزی بیشتر از فقط روح او نیاز بود . کاش که من انسان گاهی انسان بودنم را فراموش کنم ...
خدا را چه دیدی ، شاید او هم می خواهد من انسان اینگونه خدایی کنم ...
3 دی ماه 1388
خدای خوبم ، همه میگن جای تو خوبه ، خیلی خوب
می خواستم بگم ،
حال منم مثل جای تو خوب ِ خوبِ خوبه .
زندگی مثل بندبازی میمونه، تماشاگرا همیشه منتظرن تا افتادنت رو ببینن ...
خوشحالم که تماشاگرا رو نا امید کردم و می کنم!
چقدر از خوبی ها زود می گذریم ، خوبی هایی که کوچکترین اونا میتونه برای یک عمر زندگی توی این دنیا بهونه باشه . نمی دونم چرا ایتقدر واسه ما سخته یکبار هم اعتراف کنیم که خوشبختیم ... چرا همیشه توی این دنیا دنبال یک بهونه برای غم و غصه خودمون می گردیم...
عادت کردیم ، عادت کردیم که ناراضی باشیم همیشه از زمین و از زمون . از دوستمون از مادرمون از همسایه از استادمون از ...
“ When I was 5 years old, my mom always told me that happiness was the key to life. When I went to school, they asked me what I wanted to be when I grew up. I wrote down “happy.” They told me I didn’t understand the assignment and I told them they didn’t understand life. "
خیلی خوبم ، فقط ، فقط بعضی وقتها یک غمی می پره توی دلم یک خورده غصم میگیره ... خوشحالم . خوشحالم از بودنم .
تعداد آدمایی که تو زندگی دوسشون دارم خیلی کمن . کمتر از تعداد انگشتام . نمی دونم ... اما اینو خوب می دونم که خیلی کسایی که فکر می کنن عاشقانه دوسشون دارم ، از دایره ی دوست داشتنم خارج شدن .
" دوست داشتن " رو اگر درک نکینم ، خیلی واژه ی گنگی میشه ، به نظرم خیلی از مشکلها توی زندگی ما ادما از همین ندونستن و درک نکردن آب می خوره . از تعریف اشتباهی که از دوست داشتن داریم ، نمی دونم تا حالا با خودتون بهش فکر کردین ، من خیلی به کسایی که دوسشون دارم فکر می کنم اما به خود دوست داشتن خیلی نه . درستش هم به تظرم همینه . دوست داشتن تعریف نمی خواد ،همین تعریف کردنهای ما آدماست که واژه ی به این قشنگی رو سخت می کنه .
توی این راه دوست داشتن ، متوجه خیلی چیزها شدم . اینکه گاهی اوقات چه راحت حرمت این واژه رو میزاریم کنار ، گاهی چه راحت به کسی "دوست دارم" رو میگیم ، و گاهی چه سخت دل میکنیم . و اما مهمتر از همه این بود که متوجه شدم نیست کسی که بیشتر از خانوادم بتونم دوستش داشته باشم . . .
با این تفاسیر وقتی یک نفر به خانواده اضافه میشه ، چقدر قشنگ و با ارزش باید بهش نگاه کرد. یعنی یک نفر به کسایی که دوسشون داری اضافه شده ...
و این یعنی بهترین هدیه بود به من از طرف خدا .
شاید باید یک مدت از اینجا نوشتن دور میشدم تا ارزش اینجور نوشتن رو بدونم ، نمی دونم .
چند روز پیش بود؛ اومدم اینجا و ارشیو رو شروع کردم به خوندن و چند ساعتی رو بدون اینکه متوجه گذشتنش بشم رو صرف خوندن وبلاگ ِ خودم کردم . هر خط از نوشته هام ، هر پست و هر نظری که می خوندم منو یاد یک چیزی مینداخت ، یاد یک معنی ، یاد اون حرفی که برای گفتن داشتم ... خیلی حس خوبی داشت ! بعد از خوندن شعرهام و نوشته هام بود که دوباره هوس نوشتن کردم ، نوشتن توی خونه ی خودم .نوشتن توی قانون شکن . بعد از یک خداحافظی که برای خودم هم خیلی شیرین نبود برگشتم . امیدوارم دوستای خوبم دوباره منو بپذیرین.
اشتقاق
وقتی جهان
از ریشه ی جهنم
و آدم
از عدم
و سعی
از ریشه های یأس می آید ،
وقتی که یک تفاوت ساده
در حرف ،
کفتار را
به کفتر
تبدیل می کند ،
باید به بی تفاوتی واژه ها
و واژه های بی طرفی
مثل نان
دل بست
نان را
از هر طرف بخوانی
نان است !
(قیصر امین پور)
موسسه خیریه حمایت از کودکان مبتلا به سرطان
این موسسه دوستای خوبم چند تا طرح داره یک طرحش که واقعا من عاشقش شدم طرح "هزارتومن" هستش . فکر نکنم ماهی هزارتومن پولی باشه که نتونیم بدیم . شاید کمک از این طریق ، تنها کاری باشه که برای اینجور بیمارا از دست ما ها بر ییاد ! خودتون سر بزنین و اگر می خواستین با تلفناش تماس بگیرین ، برخورد خیلی خوبی هم دارن . اینو گفتم چون از اطرافیانم زیاد دیدم کسایی که خیلی دوست دارن به کسی و یا به جایی کمک کنن اما به هر دلیلی نمی تونن و یا فرصت ندارن .
و نکته ی آخر دوستای گلم
از این به بعد توی قانون شکن نمی نویسم . از نوشتن توی وبلاگ خسته شدم و دوست دارم یک مدتی قلم دستم بگیرم. اما مطمئن باشین دوستای خوبم وبلاگ هستش و منم همیشه هستم و اتفاقا بیشتروقت می کنم به دوستام سر بزنم و جوابای نظراتم و وبلاگای تمام دوستای خوبم رو حتما دنبال می کنم . می دونین وقتی فکر کردم، دیدم دل کندن از دوستان وبلاگی تقریبا برام غیر ممکنه و این به خاطر لطف همیشگی شما دوستای خوبم بوده .
سلام دوستای نازنینم . نمی خوام گفته باشم که نمی دونم از چی بنویسم ، مشکل اینجاست اینقدر حرف برای گفتن و نوشتن دارم که نمی دونم از کجا شروع کنم . نمی دونم از عشق بگم ، از دلتنگیم بگم ، از خوبی های یک فرشته بگم ، از درد و دل های یک تنها بگم یا از آرزوهای همیشه !
این روزا منتظر یک خبرم ، یک خبر خیلی خوب ! باور کنین نمی دونم چی می تونه باشه ولی ایمان دارم یک اتفاق ، یک خبر خوشحال کننده منتظر منه... اما الان اومدم اینجا ، بیشتر دوست دارم از دلتنگیم بنویسم . از دوری یک آشنا که رفتنش برام خیلی سخت بود .
دلم به باریکه ی اشکی
که از گونه ی مادرم می چکد
تنگ است
فرشته از نبودنت
خدا را بنده نیست.
از خوبیت ، خوب می دانم
روزی
شیطان هم، وادار به سجده می شود
و به این خاطر
خدا ، میدانم از دوری تو راضیست ...
You must be the change you wish to see in the world.