چیزی نمانده است ، این روزهای بی خاطره که خیال گذشتن ندارند ، در سطر اول دفتر خاطراتم قرار بگیرند . چیزی نمانده است که این قلب شکسته سر در دیوار اتاق بزم من شود .
سایه ی تصویری که از دوری تو مجسم کرده بودم ، نیستی که درخشش آن را بر صحن دلم ببینی. بی قراری هایم اقرار می کنند که دروغ می گفتند و من هم اکنون عشق تو را آنگونه که باید به یاد نمی آورم . نیستی و من نمی دانم چرا اشتیاق وصال در وجود مرا پرپر نمی کند.
نیستی و من نمی دانم چرا منتظر بازگشت تو نیستم ، نیستی و من نمی دانم که تو با من چه کردی که اینگونه از عدم بودنت راضی ام ، اینگونه که هستم ، هیچ گاه عاشق نبودم و من نمی دانستم آنچه که من عشقش می نامیدم ، همان عادت به روزمرگی با یکدیگر بود .
بهتر است بدانی که من هیچ گاه عاشقت نبودم تا بدانم تو چه دردی را تحمل کردی و دیدن خیانت عجب غمی می آورد . آری ، تمام شعرهای عاشقانه ام از تو متنفر شده اند .
تمام درد جان سوز ما همین بود ، من شمع نبوده ام لکن نمی دانم چرا شما بالهایتان را با شعله های من سوزاندید . . .
پ.ن :" ایزد پس از نمودن قدرت، رحمت می کند "
سلام
ممنون که همیشه بدون اینکه منتظر دعوتم بمونی سر میزنی
واقعا ممنون نوید جان
به سرنوشت اعتقاد دارم
ولی این کار من برای ادامه ی سرنوشت نبود
یک نامردی بود
یک امتحانی بود که خدا میخواست نمره ی بندگیم ببینه
ولی من رد شدم
سرنوشت با این کار من از زمین تا آسمون فرق داره
دل آدم شکوندن خیلی گناه اونم آدمی که به خاطرت غرور مردانگیش بشکونه وبرات گریه کنه
اونم جلوی هزارتا نامرد دیگه
نامردی رو من کردم که گذاشتم ازم التماس کنه ولی به حرفاش اهمیت ندم
خیلی زود تصمیم گرفتم بدون فکر و دلیل
بهش فرصت ندادم
خیلی نامردم خیلی
این نامردیه تمامه نه؟؟؟؟؟
موقعی که از درد داری میمیری
هیچکس نیست کنارت
ولی موقعی که میخوای تنها باشی
همه دوروبرت وول وول میزنن که حالت از هر چی آدمه به هم میخوره
دنیای این طوریه
نوید جان خیلی گناهکارم
اینقدر کارم اشتباه بوده که بابامم
عزیزترین کسم
اجازه نمیده صحبت کنم
بهم میگه خیلی نامردم
حتی اجازه ندارم تو این موقع که دارم میمرم از درد برم لای دستای همیشه منتظر و گرمش
دارم دیوونه میشم
فکر نمیکردم اینقدر آدم پستی باشم
دارم به همه اعتراف میکنم که نامردم
خدا کنه اون بفهمه و منو ببخشه
به نظرت میبخشه؟؟
من که دارم همه جا جار میزنم