نگاه سردت ، دل بی دردت ، قلب سنگت ، دستای بی رمقت ، اون گل زردت ...
همه و همه از رفتنت خبر میدادن ، خیلی زودتر از اون " تهمت و نفرین ، پیش من دیگه نشین ، عشقموخواب ببین ، پیشونیه تو با اون همه چین ، و بهانه های اینچنین "
می دونستم که قراره من بقیه راهو تنها عاشق باشم ...
حالا من هستم و مآه من بدون م .
آه ...
سلامی دوباره .
چند روز پیش هم نسخه ی اینترنتی کتاب رو پیدا کردم و تونستم لحظه های قشنگ the little prince (اثر نویسنده فرانسوی آنتوان دو سن اگزوپری ) را با خود پرینس تکرار کنم . . چند قسمت دل انگیز از ترجمه فارسی کتاب (برگردان شاملو) که به نظر من خیلی قشنگ اومدن رو میزارم . امیدوارم با خواندن کتاب و یا تجدید خاطره لذت کافی ببرین .
داستان به صورت کامل در قسمت ادامه مطلب
---
روباه گفت: -آدم فقط از چیزهایی که اهلی کند میتواند سر در آرد. انسانها دیگر برای سر در آوردن از چیزها وقت ندارند. همه چیز را همین جور حاضر آماده از دکانها میخرند. اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند آدمها ماندهاند بیدوست...
---
آن روزها نتوانستم چیزی بفهمم. من بایست روی کرد و کارِ او در بارهاش قضاوت میکردم نه روی گفتارش... عطرآگینم میکرد. دلم را روشن میکرد. نمیبایست ازش بگریزم. میبایست به مهر و محبتی که پشتِ آن کلکهای معصومانهاش پنهان بود پی میبردم. گلها پُرَند از این جور تضادها. اما خب دیگر، من خامتر از آن بودم که راهِ دوست داشتنش را بدانم!».
----
شازده کوچولو دوباره درآمد که: -خوشگلید اما خالی هستید. برایتان نمیشود مُرد. گفتوگو ندارد که گلِ مرا هم فلان رهگذر میبیند مثل شما. اما او به تنهایی از همهی شما سر است چون فقط اوست که آبش دادهام، چون فقط اوست که زیر حبابش گذاشتهام، چون فقط اوست که با تجیر برایش حفاظ درست کردهام، چون فقط اوست که حشراتش را کشتهام ، چون فقط اوست که پای گِلِهگزاریها یا خودنماییها و حتا گاهی پای بُغ کردن و هیچی نگفتنهاش نشستهام، چون او گلِ من است.و برگشت پیش روباه.
گفت: -خدانگهدار!
روباه گفت: -خدانگهدار!... و اما رازی که گفتم خیلی ساده است:
جز با دل هیچی را چنان که باید نمیشود دید. نهاد و گوهر را چشمِ سَر نمیبیند.
شازده کوچولو برای آن که یادش بماند تکرار کرد: -نهاد و گوهر را چشمِ سَر نمیبیند.
-ارزش گل تو به قدرِ عمری است که به پاش صرف کردهای.شازده کوچولو برای آن که یادش بماند تکرار کرد: -به قدر عمری است که به پاش صرف کردهام.
روباه گفت: -انسانها این حقیقت را فراموش کردهاند اما تو نباید فراموشش کنی. تو تا زندهای نسبت به چیزی که اهلی کردهای مسئولی. تو مسئول گلتی...
شازده کوچولو برای آن که یادش بماند تکرار کرد: -من مسئول گُلم هستم.
---
ادامه مطلب ...سلامی دوباره . بعد ازاشعار یغما گلرویی و فریدون مشیری ــــ دخترِک ــــ دوبیتی های فریدون ـــ در این پست چند بیت از زیباترین اشعاری که تماماٌ برای من خاطره اند رو مرور میکنیم . به امید اینکه لذت ببرین
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده شب می کشم
چراغهای رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است.
***
نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه ی سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
***
میسوزم از این دوروئی و نیرنگ
یک رنگی کودکانه میخواهم
ای مرگ از لبان خاموشت
یک بوسه ی جاودانه میخواهم
***
گفتی از تو بگسلم ..... دریغ و درد
رشته وفا مگرگسستنی است
بگسلم زخویش و ازتو نگسلم
عهد عاشقان مگرشکستنی است .
**
هرگز نخواستم از با تو بودن خسته بشم
از غم و اندوه بودنت ، جدا
به دیگری و بهتر از تو وابسته بشم
هرگز نخواستم تو رویاهات تنها بمونم
با تو باشم و تو عشقم نباشی
یا که بی تو بنویسم و شعر بخونم
شاخه ی گل قرمز هرگز نخواستم بشکنه
اون هدیه ، روز بارونی
هرگز نخواستم به یادت بیام فقط وقتی بارون یزنه
هرگز نخواستم دروغ بگم ، مثل این شعر
شعرو گفتم، به پاس روز آشنایی توی ماه مهر
گر عشقت را کشتی و عشقم را خاموش کردی
خیالی نیست
گر شاخه گلی را به یادم چیدی ،
گر در رویاهایت عشق مرا دیدی
گر من نبودم یار باوفایت ، بدان
عاشق بودی ، حتی حال مرا را نپرسیدی
گر بودم با دیگری ، خیالی نیست
گذشتم از عشقت سرسری ، خیالی نیست
به دل گفتم که ای نازک ، اشک بریز
که گر تو هم ز دستم بری ، بازهم خیالی نیست
گر من و تو خسته شویم از ما
گر عشقمان ماند در حسرت ذره ای وفا
خیالی نیست ، باشد تا دیگر عاشق نشویم