قانون شکن

عاشقانه هhttp://www.blogsky.com/cp/weblog/PublishedPosts.bs?rnd=3Tex6fz5WCHY2KCvtPOOWELRsWn5WPgO7Qz8XEW1ای کم رنگ من

قانون شکن

عاشقانه هhttp://www.blogsky.com/cp/weblog/PublishedPosts.bs?rnd=3Tex6fz5WCHY2KCvtPOOWELRsWn5WPgO7Qz8XEW1ای کم رنگ من

اشتقاق

اشتقاق


وقتی جهان

از ریشه ی جهنم
و آدم
از عدم
و سعی
از ریشه های یأس می آید ،
وقتی که یک تفاوت ساده
در حرف ،
کفتار را
به کفتر
تبدیل می کند ،
باید به بی تفاوتی واژه ها
و واژه های بی طرفی
مثل نان
دل بست
نان را
از هر طرف بخوانی
نان است ! 

                                        (قیصر امین پور)





 موسسه خیریه حمایت از کودکان مبتلا به سرطان


 این موسسه دوستای خوبم چند تا طرح داره یک طرحش که واقعا من عاشقش شدم طرح "هزارتومن" هستش . فکر نکنم ماهی هزارتومن پولی باشه که نتونیم بدیم . شاید کمک از این طریق ، تنها کاری باشه که برای اینجور بیمارا از دست ما ها بر ییاد ! خودتون سر بزنین و اگر می خواستین با تلفناش تماس بگیرین ، برخورد خیلی خوبی هم دارن . اینو گفتم چون از اطرافیانم زیاد دیدم کسایی که خیلی دوست دارن به کسی و یا به جایی کمک کنن اما به هر دلیلی نمی تونن و یا فرصت ندارن .


و نکته ی آخر دوستای گلم

از این به بعد توی قانون شکن نمی نویسم . از نوشتن توی وبلاگ خسته شدم و دوست دارم یک مدتی قلم دستم  بگیرم. اما مطمئن باشین دوستای خوبم وبلاگ هستش و منم همیشه هستم و اتفاقا بیشتروقت می کنم به دوستام سر بزنم و جوابای نظراتم و وبلاگای تمام دوستای خوبم رو حتما دنبال می کنم . می دونین وقتی فکر کردم، دیدم دل کندن از دوستان وبلاگی تقریبا برام غیر ممکنه  و این به خاطر لطف همیشگی شما دوستای خوبم بوده .

پنجره

مادرم پنجره را دوست نداشت...
با وجودی که بهار
از همین پنجره می‌آمد و
مهمان دل ما می‌شد

مادرم پنجره را دوست نداشت...
با وجودی که همین پنجره بود
که به ما مژده باز آمدن چلچله ها را می‌داد

مادرم می‌ترسید...
مادرم می‌ترسید..
که لحاف نیمه شب
از روی خواهر کوچک من پس برود

یا که وقتی باران می‌بارد
گوشه قالی ما تر بشود

هر زمستان سرما
روی پیشانی مادر
خطی از غم می‌کاشت
پنجره شیشه نداشت

پنجره شیشه نداشت.. .


(مریم السادات امینی)



بیا کمی بد باش

چرا تو این همه خوبی؟بیا کمی بد باش
نمی توانی ؛ می دانم ؛ نمی توانی ؛ اما
بیا کمی بد باش
تویی که سبزه و گل را به آب عادت دادی
تویی که با لب خود این غمین تنها را
به می بشارت دادی
تو را که می بینم
خیال می کنم انسان ؛ همیشه این سان است
چرا همیشه بهاری؟ کمی زمستان باش
مرا به سردی این روزگار عادت ده
چرا تو این همه خوبی؟ بیا کمی بد باش

عمران صلاحی


http://www.uui.ir/pictures/9349c6e71a367ffb6c852c6f1f6060e8.jpg


پ.ن : پست قبلی در مورد Secret بود ، از اونجایی که احساس کردم شاید همه ی دوستام به این مساله علاقه نداشته باشن، این شعر مرحوم عمران صلاحی رو که خیلی شده میخوام بزارمش ، امروز پستش کردم .

پ.ن 2 : دلم تنهایی می خواد ، این روزا پیدا کردنش سخت شده ...

قشنگترین دختر دنیا

فاصله دخترک تا پیرمرد یک نفر بود، روی نیمکتی چوبی، روبروی یک آبنمای سنگی.
پیرمرد از دختر پرسید:
- غمگینی؟
- نه.
- مطمئنی؟
- نه.
- چرا گریه می کنی؟
- دوستام منو دوست ندارن.
- چرا؟
- چون قشنگ نیستم
- قبلا اینو به تو گفتن؟
- نه.
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم.
- راست می گی؟
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد رو بوسید و به طرف دوستاش دوید، شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیرمرد اشک هاشو پاک کرد، کیفش رو باز کرد، عصای سفیدش رو بیرون آورد و رفت...


پینوشت : من عاشق پیرمرد این قصه شدم ! کاش بتونم اینجوری باشم


کوچه ، فریدون مشیری

امروز که چند بیت اول این شعر قدیمی اما قشنگ فریدون مشیری رو توی این وبلاگ دیدم، یاد کلی از خاطره ها افتادم ، خیلی لذت بردم ، شعر رو اینجا میزارم بلکه شاید برای یکی از دوستای خوبم هم خاطره انگیز باشه . شعر فوق العاده ای هست ، البته به نظر من.

***


بی تو مهتاب باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم 


در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
 یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خللوت دلخواسته گشتیم
 ساعتی بر لب آن جوی نشستیم 


تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب 

شب و صحرا و گل و سنگ
 همه دل داده به آواز شباهنگ


یادم آید تو به من گفتی

از این عشق حذر کن

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب ایینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم 


روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
 تو  سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم 


حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم 


اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم اید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم ...


رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم ...


من و دله دیوونه ام و مولانا !

من درد تو را از دست آسان ندهم

دل برنکنم ز دوست تا جان ندهم

از دوست به یادگاری دردی دارم

که آن درد به هزار درمان ندهم


---

جز من اگرت عاشق شیداست، بگو.

ور میل دلت به جانب ماست،بگو

ور هیچ مرا در دل تو،جاست،بگو

گر هست، بگو،نیست، بگو،راست بگو


---

تا با غم تو مرا کار افتاد

بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود، هم در غم عشق
اما نه چنین زار که این بار افتاد

----


هر روز دلم در غم تو زارتر است

و ز من، دل بی رحم تو بیزارتر است
بگذاشتی ام،غم تو نگذاشت مرا
حقا که غمت از تو وفادارتر است

-----


با هستی و نیستی ام بیگانگی است
وز هر دو بریدیم که مردانگی است
گر من ز عجایبی که در دل دارم
دیوانه نمی شوم ز دیوانگی است!
-----

گلچین شخصی از اشعار از رباعیات جلالدین مولوی رومی

 


لینک های پیشنهادی من :

زندگی نامه مولانا به صورت مختصر

شرح حال و زندگی نامه مولانا به صورت کامل


دل خوش گرمای کسی نیستم (محمدعلی بهمنی )

با همه ی بی سر و سامانی ام                                        

                                        باز به دنبال پریشانی ام

طاقت فرسودگی ام هیچ نیست

                                        در پی ویران شدنی انی ام

امده ام بلکه نگاهم کنی

                                        عاشق ان لحظه ی طوفانی ام

دل خوش گرمای کسی نیستم

                                        امده ام تا تو بسوزانی ام

امده ام با عطش سالها

                                        تا تو کمی عشق بنوشانی ام

ماهی برگشته ز دریا شدم

                                        تا تو بگیری و بمیرانی ام  

حرف بزن ابر مرا باز کن

                                        دیر زمانیست که بارانی ام

حرف بزن حرف بزن سالهاست

                                        تشنه ی یک صحبت طولانی ام

 

شعر استاد محمدعلی بهمنی

پ.ن : امشب شدیدا این شعر با دل من همرنگ شد

فروغ فر خزاد

HTML clipboard

سلامی دوباره . بعد ازاشعار یغما گلرویی و فریدون مشیری ــــ دخترِک ــــ  دوبیتی های فریدون ـــ در این پست چند بیت از زیباترین اشعاری که تماماٌ برای من خاطره اند رو مرور میکنیم . به امید اینکه لذت ببرین

 

دلم گرفته است

دلم گرفته است

به ایوان می روم و انگشتانم را

بر پوست کشیده شب می کشم

چراغهای رابطه تاریکند

چراغهای رابطه تاریکند

کسی مرا به آفتاب

معرفی نخواهد کرد

کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد

پرواز را به خاطر بسپار

پرنده مردنی است.

***

نگاه کن که غم درون دیده ام

چگونه قطره قطره آب می شود

چگونه سایه ی سیاه سرکشم

اسیر دست آفتاب می شود

نگاه کن

تمام هستیم خراب می شود

***

میسوزم از این دوروئی و نیرنگ

یک رنگی کودکانه میخواهم

ای مرگ از لبان خاموشت

 یک بوسه ی جاودانه میخواهم

***

گفتی از تو بگسلم ..... دریغ و درد

رشته وفا مگرگسستنی است

بگسلم زخویش و ازتو نگسلم

عهد عاشقان مگرشکستنی است .

**