سلامی به گرمی صدای مادرم
دو حکایت زیبا، چندین و چندین روز است که بار ها و بارها ، فکر من را مشغول خود می کنند . گفتم چه زیباست که دیگری هم بهره ایی بلکه ناچیز ببرد . حکایتین اگرچه کوتاه اند ، اما بسیار پر معنا و هدف دارند .
***
شیخ ابوالحسن خرقانی، از عرفای قدیم، نقل میکند که دو برادر بودند و مادری. هر شب یک برادر به خدمت مادر مشغول شدی و یک برادر به خدمت خداوند مشغول بود. آن شخص که به خدمت خدا مشغول بود با خدمت خدایش خوش بود. برادر را میگفت: امشب نیز خدمت خداوند به من ایثار کن. هر شب چنین میکرد. آن شب به خدمت خداوند سر به سجده نهاد. در خواب شد. دید آوازی آمد که برادر تو را آمرزیدیم و تو را به او بخشیدیم. گفت: آخر من به خدمت خدای مشغول بودم و او به خدت مادر. مرا در کار او میکنید!؟ جواب آمد: زیرا که آنچه تو میکنی ما از آن بینیازیم و لیکن مادرت از آن بینیاز نیست که برادرت خدمت کند.
***
نقل است که شیخ نماز همیکرد آواز میشنود که هان ابوالحسن! خواهی که آنچه از تو میدانم با خلق بگویم و رسوایت سازم تا سنگسارت کنند؟ شیخ گفت: بار خدایا! خواهی آنچه از رحمت تو میدانم و از کرم تو میبینم با خلق بگویم تا دیگر هیچ کس سجودت نکند؟ آواز آمد: نه از تو، نه از من.
منبع: کتاب شرح زندگانی شیخ ابوالحسن خرقانی (نوشتهای بر دریا محمدرضا شفیعی کدکنی)
سلام
براوو براوو خیلی جالب بود حال کردم
بله مادر ، مادر ،ماااااااادر،
آقا نوید پست صدات هم با حال بود
اگه دوست داری هم دیگه رو لینک کنیم
به ما سر بزن پیش ما بییییییییییا
ممنونم از لطفت .
سلام
خدا رو شکر به ذهنت رسید بیای عزیز
ممنون که مجددا آدرست به من دادی.
خوب منم تو ریس زندگی میکنم .
گفتی میخوای جالب بودن موضوع رو بدونی
منم بهت میگم
من دو سال پیش تصمیم گرفتم که با یک پسر آشنا بشم تا بتونم احساساتشون حدس بزنم وخیلی خوب بشناسم
وببینم ار چه ترفند هایی برای گول زدن یک دختر استفاده میکنن
وقتی این تصمیمم به پدر ومادرم گفتم
اونا مخالفتی نکردن ولی ازم خواستن که هر چیزی اتفاق می افته براشون بگم
توی همین تصمیم یک مزاحم تلفنی داشتم
منم تصمیم گرفتم آزمایشات بچگی وجاهلیتم روی این بنده ی خدا اجرا کنم
نمیخوام کشش بدم موضوع رو
ولی شاید باورت نشه که
من واون به مدت ۵ ماه با هم دوست بودیم ولی اصلا همدیگه رو از نزدیک ندیدم یعنی فقط تلفنی با هم صحبت میکردیم
اون تو تهران زندگی میکرد ومنم اینجا
تا یک ماه اول از محل زندگیمون خبر نداشتیم وفکر میکردیم که هر دوتامون توی یک شهر زندگی میکنیم ولی بعد متوجه شدیم از هم خیلی دوریم
جالب اینجاست که دوسته من با اون دوستیه دوستت خیلی شباهت داره چون ما هم مثل دوستت اصلا همدیگه رو ندیدیم و اسم اونم بهزاد بود
نوید جان وقتی که جریان این دوستت برام گفتی میدونی به مدت نیم ساعت تو فکر فرو رفتم و و یاد اون خاطراتم افتادم؟؟؟
تمام خاطرات تو ذهنم تند تند چرخید
خیلی برام جالب بود نزدیک بود اشکم در بیاد حالا چه حکمتی بوده که یکی رو مثل خودم ببینم بعد از دوسال خدا میدونه
بهزاد اولین و آخرین عشق من قبل از ازدواج بود
ولی باهاش به هم زدم حالا بماند بر اثر چه دلیلی ولی من به این اعتقاد دارم که دوستیه قبل از ازدواج یک نوع خیانته به شریک زندگیه آیندت
چون تمام فکر وروح وجسم وافکار وحتی عشق وخنده هات مال اون همسر آیندته پس نباید در این امانتی که داری خیانت کنی
حتی تا الان که دوسال از اون موضوع گذشته بازم پشیمونم که چرا همچین کاری کردم واجازه دادم که اون به من هرچقدر دلش میخواد ابراز علاقه کنه
ولی قسم خوردم که این ماجرا رو حتما برای شریک زندگیم تعریف کنم و بهش بگم که بچه بودم وچیزی نمیفهمیدم ونمیدونستم که نباید اجازه بدم که کسی به من ابراز علاقه کنه
شاید قبول کنه وببخشه منو
ببخشید که زیاد حرف زدم ولی خوب تو تنها کسی هستی که اینجا برای من آشنا هستی و یک همشهری.
ممنون که نظرام خوندی
در ضمن به اون دوستتم اگه تونستی آدرس وبلاگ منو بده وبگو اگه بیاد خیلی خوشحال میشم چون دوست دارم
باهاش آشنا بشم .
ممنون
بازم بیای ها باشه؟؟؟؟
منتظرتم.
راستی لینکت کردم
سلام
نوید جان ممنون از لطفت
راستی من فیلمی رو که گفتی دیدم تا آخرش خیلی قشنگه شما هم ببین تا آخرش
من این فیلم تابستون دیدم
ولی خوب ازش خوشم نیومد
یعنی آخرش خیلی مسخره تموم میکنن
البته تا آخر آخر ندیدم ولی فکر کنم تا دی وی دی ۲۶ دیدم یا ۲۰ یادم نیست ولی اولاش خیلی قشنگتره تا آخراش
برای چی باید از بهزاد معذرت خواهی کنم؟؟؟؟؟
اون عاشق من بود ولی عشقش به درد خودش میخورد
بابامم گفت که باهاش تموم کنم چون خیلی داشت دیوونه بازی در می آورد
بعدشم با دوستامم خیلی داشت صمیمی میشد
البته صمیمی شده بود
خیلی دروغ میگفت
اصلا ازش خوشم نیومد
یعنی دوستش داشتم ولی خوب آدم مزخرفی بود چون منو ندیده بود میخواست باهام ازدواج کنه
تا حتی اسم بچه هامونم انتخاب کرده بود
خوب این خول بازی نیست؟؟؟؟؟؟؟
نمیدونه من کی هستم
دارم راست میگم یا دروغ
حرف حسابم چیه؟؟؟؟
همش چرت میگفت حتی با چند نفر دیگه هم دوست بود
برای همین منم از هر چی دوست پسر وچه میدونم پسره متنفر شدم چون ببخشید در کل خیلی آدم آشغالی بود
در مورد اینکه گفتی من به بازیش گرفتم
من همون اول اول گفتم به این دلیل جواب تلفناش میدم چون میخوام کنجکاوی که دارم بر طرف بشه
اونم هیچی نگفت
خودشم آخر فهمید که مقصره
بابا ی من خیلی آدم منطقیه
وقتی که من با بهزاد دوست بودم اون هیچی نمیگفت وفقط به رفتارای ما دوتا بچه میخندید ولی وقتی که دیدی اون به من بدون شناختن پیشنهاد ازدواج داده گفت یا داره با احساساتت بازی میکنه و یا اینکه واقعا عاشقت شده ولی نمیدونه که من دخترم به این نمیدم پس باهاش تموم کن که نه احساسات تو جریحعه دار بشه ونه اون دیگه زیادی بهت وابسته بشه
منم باهاش تموم کردم چون دیگه آخراش داشت حالم ازش بهم میخورد
میدونی چرا؟؟؟
چون درست همون حرفهای عشقولانه ای که خیر سرش به من میزد به صمیمی ترین دوستمم میزد نه تنها اون بلکه یک دختره دیگه هم میشناختم که با اونم طرح دوستی ریخته بود تازه آخرم فهمیدم پسره زابلی بوده که رفته تهران واونجا داره .....
چه میدونم چی بگم وای خیلی آدم بدی بود
و خدا رو شکر میکنم که از همون اول بابام خبر داشت و
جولوم گرفت که بیشتر ادامه ندم واگر نه شاید منم یک بدبخت عاشق بودم که یک عمر گول یک دیوونه رو خورده بودم.
ببخشید که زیادی صحبت کردم ولی خواستم بگم آدمی نیستم که شعار بدم همه نامردن بعد خودم یک نامرد باشم که دل یک پسری رو شکونده باشم و احساساتش به بازی رفته باشم
تازه اگه اون خوب رفتار میکرد ممکن بود که یک روزی به هم برسیم
چون اون اولا بابام ازش خیلی خوشش اومد وگفت پسره خوبیه ولی وقتی دروغاش لو رفت....
به هر حال شرمنده
ولی همین تجربه ی خیلی پاک وبدون مشکل که همش مدیون بابای گلم هستم به دست آوردم که به هیچ آدمی دل نبندم چون همشون یک آدم کثیفی هستن
چون به قول بابام پسری که این طوری بیاد جلو حتما قبل از من هزار تا دوست دختر داشته وبعد از منم هزار تا خواهد داشت.
سلام
من لینکت کردم اگه میشه منو لینک کن
راستی عمو یادگار رو اشتباه نوشتی
سلام
همون جوری که دوس داشتی لینکت کردم
پیش ما بیییییییییییییا
سلام
خوبی؟؟؟؟
مطلب جدیدی گذاشتم
اگه دوست داشتی بیا خوشحال میشم
ممنون
رومینا