قانون شکن

عاشقانه هhttp://www.blogsky.com/cp/weblog/PublishedPosts.bs?rnd=3Tex6fz5WCHY2KCvtPOOWELRsWn5WPgO7Qz8XEW1ای کم رنگ من

قانون شکن

عاشقانه هhttp://www.blogsky.com/cp/weblog/PublishedPosts.bs?rnd=3Tex6fz5WCHY2KCvtPOOWELRsWn5WPgO7Qz8XEW1ای کم رنگ من

بی تو

http://upload.iranblog.com/7/1247559052.jpg
بی تو معنی نبود  ،  بی تو  ترانه غم بود
بی تو، غم  هر لحظه ی من بود
بی تو ثانیه درگیر  انتظار بود
بی تو هر لحظه ی من ، بیمار یک دل بیمار بود
بی تو دغدغه به من سر می زد
ترانه به هوای تو ، سر به هر در می زد
بی تو، با ترانه ها گریه کردم
ترانه  بی وفا بود ، بهانه ها رو زنده  کردم
بی تو هر ماه ِ من ،مضحک یک روز تو بود
ستاره پشت چشمهای من ،
جاری از عشق پر سوز تو بود
بی تو لحظه مغرور بود ،
بی تو ترانه گفتن
بی تو آرزو کردن چه دور بود
بی تو این دل من چه ساکت
بی تو این خونه چه سوت و کور بود ...
...

 چند روز پیش یک برگه کاغذ برداشتم ، چندتا از آرزو هام رو نوشتم ، بعد که تموم شد شروع کردم به خوندنشون ، متوجه سه تا آرزوی بزرگم، یعنی سه آرزوی اول خودم شدم، دیدم هیچکدوم در مورد خودم نیست . دوباره به این نتیجه رسیدم اطرافیانم مهمترین چیز توی زندگی من هستن ... ( پست قبلی)

پینوشت 2 : چند روز میشه دارم The Secret رو گوش میدم  (Rhonda Byrne) ، فوق العادست. حتما خیلی از شما ها هم یا فیلمش یا کتابشو خوندین.  پست های بعدی حتما در این مورد مینویسم .

یک سوال قشنگ

سلام دوستای خوبم، چند روز پیش یک فکر قشنگ ، یک ایده که آدم رو وادار به فکر کردن می کنه، از وبلاگ یک دوست خوب  ، گرفتم، خودم از جواب دادن به سوالی که پرسیده شده بود خیلی لذت بردم ، با اجازه ی همون دوست خوب ، سوال رو اینجا هم مطرح می کنم . 


"اگر ما این سوال را از کسی در کشوری گرسنه و قحطی زده بپرسیم ، بی تردید پاسخ او " غذا " خواهد بود  واگر همین سوال را ا ز کسی که در منطقه ی سرما زده بپرسیم جواب او " گرما "خواهد بود و اگر همین سوال را از کسی بپرسیم که تنها و منزوی است بی شک پاسخ او "هم صحبتی با دیگران" است. (یوستین گاردر)"

حالا من "هم" می پرسم از شما دوستای خوبم ، در زندگی به نظر شما چه چیز از همه با اهمیت تر است ؟

من جواب خودم رو نگه می دارم تا پست بعدی.


پینوشت 1 : به قول "سرسره" یک جور راهنمایی بدونین ، اجباری در جواب دادن نیست .



پینوشت 2 :پدر ، تو یک قطره از خدایی ...

بعد نوشت : نمی دونم چرا از سادگی اینقدر خوشم میاد ، قالب فعلی هم می دونم قشنگ نیست ، اما سادست ، چند روزی این سادگی رو تحمل کنین



قشنگترین دختر دنیا

فاصله دخترک تا پیرمرد یک نفر بود، روی نیمکتی چوبی، روبروی یک آبنمای سنگی.
پیرمرد از دختر پرسید:
- غمگینی؟
- نه.
- مطمئنی؟
- نه.
- چرا گریه می کنی؟
- دوستام منو دوست ندارن.
- چرا؟
- چون قشنگ نیستم
- قبلا اینو به تو گفتن؟
- نه.
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم.
- راست می گی؟
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد رو بوسید و به طرف دوستاش دوید، شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیرمرد اشک هاشو پاک کرد، کیفش رو باز کرد، عصای سفیدش رو بیرون آورد و رفت...


پینوشت : من عاشق پیرمرد این قصه شدم ! کاش بتونم اینجوری باشم


... Love Is The Answer ..

غم مهمونم بود چند روز ، بهترین جای دلم رو داده بودم بهش


یک روز تحویلش نگرفتم،


خودش خداحافظی کرد  رفت. فکر کنم دلخور شد !


             http://farm4.static.flickr.com/3302/3598420452_7581e834f0_o.jpg
پینوشت : از قالب وبلاگ خسته شدم !
پینوشت 2 : یک بهونه ی جدید برای لبخند زدن، چند وقتی هست مهمون خونمون شده .
پینوشت 3 :خدا جونم چقدر دوست دارم، کاش بیای اینجا نظر بدی !