آی خبرداران از آن بی خبر
ای قاصدک های آمده از کوی او
به او برسانید خبر مرا قبل از سحر
بگویید ، دلش تنگ بود تا لخظه ی آخر ،
پسرک چشمانش به در بود تا لحظه ی آخر
بگویید ، منتظرت بود ،
گونه هایش تر بود تا لحظه ی آخر
بگویید در غم عشقت مرد و انتظار گریستن نداشت
خبر دهید از مرگ عشقش ،
در قلبم که امید به زیستن نداشت
دیر نکنید قاصدک ها ،
تا قبل از سحر باید به یاد اورد
کوله باری از عشق را دوباره به این دیار آورد
بگذارید بفهمد راز عشق من سنگ دل را
تا در نیمه شب با تمام خاطراتش طناب دار بیاورد
ای قاصدک های آمده از کوی او
به او برسانید خبر مرا
قبل از سحر
بگویید این شعر بیش از آنکه فکرش را بکنی زیبا و تاثیر گذار بود ...!
سلام دوست من
احساس بازیه که برای ما مردا متاسفانه چندان جایز نیست حالا با تمام احساسهامون
شاد باشی
س ا ج د
قسمت دلنوشته هاتون خیلی زیباست.