-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 خردادماه سال 1389 12:59
من در این ماه سیاه می پوشم ! در این ماه غذایم نان و غصه است ، من با اشک خود این روزها را غسل می کنم ، من به دیرنگی این عاشورا غصه دارم ... جون نمی دانم ، نمی فهمم ، عاجزم . برای چه اینگونه بی تابیم ، ما به دنبال ثابت کردن چه برای که هستیم ... به کجا می نگریم وقتی آن زنجیر سنگین را به سینه و پشت خود فرو میاوریم ... به...
-
من انسان ، جانشین خدایم ...
جمعه 4 دیماه سال 1388 12:48
به راستی نمی دانم، نمی دانم انسانیت من انسان چه میشود که بدینسان لگدمالش می کنم . من یا دقیقا نمی دانم یا نمی فهمم که چه چیزی را چگونه به من آدمی زاد گفته اند که اینچنین حیوان وار می تازم ... اما یک چیز را خوب می دانم چون به من یاد داده اند ، به من گفته شده است که جانشین خدا هستم . انچنان که به خود اجازه ی نزول عذاب...
-
خوب
چهارشنبه 4 آذرماه سال 1388 16:38
خدای خوبم ، همه میگن جای تو خوبه ، خیلی خوب می خواستم بگم ، حال منم مثل جای تو خوب ِ خوبِ خوبه . زندگی مثل بندبازی میمونه، تماشاگرا همیشه منتظرن تا افتادنت رو ببینن ... خوشحالم که تماشاگرا رو نا امید کردم و می کنم!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 آبانماه سال 1388 20:35
چقدر از خوبی ها زود می گذریم ، خوبی هایی که کوچکترین اونا میتونه برای یک عمر زندگی توی این دنیا بهونه باشه . نمی دونم چرا ایتقدر واسه ما سخته یکبار هم اعتراف کنیم که خوشبختیم ... چرا همیشه توی این دنیا دنبال یک بهونه برای غم و غصه خودمون می گردیم... عادت کردیم ، عادت کردیم که ناراضی باشیم همیشه از زمین و از زمون . از...
-
خدا کنه همیشه دوستون داشته باشم ... !
جمعه 24 مهرماه سال 1388 13:31
تعداد آدمایی که تو زندگی دوسشون دارم خیلی کمن . کمتر از تعداد انگشتام . نمی دونم ... اما اینو خوب می دونم که خیلی کسایی که فکر می کنن عاشقانه دوسشون دارم ، از دایره ی دوست داشتنم خارج شدن . " دوست داشتن " رو اگر درک نکینم ، خیلی واژه ی گنگی میشه ، به نظرم خیلی از مشکلها توی زندگی ما ادما از همین ندونستن و...
-
بازگشت
جمعه 17 مهرماه سال 1388 21:15
شاید باید یک مدت از اینجا نوشتن دور میشدم تا ارزش اینجور نوشتن رو بدونم ، نمی دونم . چند روز پیش بود؛ اومدم اینجا و ارشیو رو شروع کردم به خوندن و چند ساعتی رو بدون اینکه متوجه گذشتنش بشم رو صرف خوندن وبلاگ ِ خودم کردم . هر خط از نوشته هام ، هر پست و هر نظری که می خوندم منو یاد یک چیزی مینداخت ، یاد یک معنی ، یاد اون...
-
اشتقاق
یکشنبه 15 شهریورماه سال 1388 01:01
اشتقاق وقتی جهان از ریشه ی جهنم و آدم از عدم و سعی از ریشه های یأس می آید ، وقتی که یک تفاوت ساده در حرف ، کفتار را به کفتر تبدیل می کند ، باید به بی تفاوتی واژه ها و واژه های بی طرفی مثل نان دل بست نان را از هر طرف بخوانی نان است ! (قیصر امین پور) موسسه خیریه حمایت از کودکان مبتلا به سرطان این موسسه دوستای خوبم چند...
-
خدا هم راضیست ...
چهارشنبه 11 شهریورماه سال 1388 02:57
سلام دوستای نازنینم . نمی خوام گفته باشم که نمی دونم از چی بنویسم ، مشکل اینجاست اینقدر حرف برای گفتن و نوشتن دارم که نمی دونم از کجا شروع کنم . نمی دونم از عشق بگم ، از دلتنگیم بگم ، از خوبی های یک فرشته بگم ، از درد و دل های یک تنها بگم یا از آرزوهای همیشه ! این روزا منتظر یک خبرم ، یک خبر خیلی خوب ! باور کنین نمی...
-
پنجره
جمعه 23 مردادماه سال 1388 00:51
مادرم پنجره را دوست نداشت... با وجودی که بهار از همین پنجره میآمد و مهمان دل ما میشد مادرم پنجره را دوست نداشت... با وجودی که همین پنجره بود که به ما مژده باز آمدن چلچله ها را میداد مادرم میترسید... مادرم میترسید.. که لحاف نیمه شب از روی خواهر کوچک من پس برود یا که وقتی باران میبارد گوشه قالی ما تر بشود هر...
-
چهارده سال قبل
پنجشنبه 22 مردادماه سال 1388 02:22
ای هفت سالگی ای لحظه ی شگفت عزیمت بعد از تو هر چه رفت در انبوهی از جنون و جهالت رفت بعد از تو پنجره که رابطه ای بود سخت زنده و روشن میان ما و پرنده میان ما و نسیم شکست شکست بعد از تو آن عروسک خاکی که هیچ چیز نمیگفت هیچ چیز به جز آب آب آب در آب غرق شد ... (فروغ فرخ زاد) سلام دوستای خوبم . به یک بازی دعوت شدم از طرف...
-
یادم هست ...
سهشنبه 13 مردادماه سال 1388 16:26
قبلا دلم می خواست پر در بیارم ، دلم می خواست پر در بیارم برم بالا . برم پیش خدا چهارزانو بشینم ، براش درد و دل کنم . براش از زمین بگم و زمان . از عشق بگم و از غم. انگار نمی دونستم ، روی زمین هم میشه ، میشه اگه بخوام . میشه چهارزانو نشست کنار یک دختربچه ، میشه لبخند زد ، میشه با درد و دلاش گریه کرد و با خاطره هاش خندید...
-
بیا کمی بد باش
پنجشنبه 1 مردادماه سال 1388 02:35
چرا تو این همه خوبی؟بیا کمی بد باش نمی توانی ؛ می دانم ؛ نمی توانی ؛ اما بیا کمی بد باش تویی که سبزه و گل را به آب عادت دادی تویی که با لب خود این غمین تنها را به می بشارت دادی تو را که می بینم خیال می کنم انسان ؛ همیشه این سان است چرا همیشه بهاری؟ کمی زمستان باش مرا به سردی این روزگار عادت ده چرا تو این همه خوبی؟ بیا...
-
The Secret
پنجشنبه 1 مردادماه سال 1388 02:35
امروز می خوام از یک راز صحبت کنم ، یک راز که شاید خیلی هاتون با اون اشنا باشین و شاید بعضی ها به این راز مثل من ایمان داشته باشین ، رازی که صرف دونستن یا ندونستنش ، هیچ تفاوتی توی تاثیری که داره نمی ذاره . چون این قانون اتفاق می افته و کاری به دونستن و یا ندونستن شما نداره ، اما این شمایین که با باورش می تونین بهش جهت...
-
بی تو
سهشنبه 23 تیرماه سال 1388 00:50
Normal 0 MicrosoftInternetExplorer4 بی تو معنی نبود ، بی تو ترانه غم بود بی تو، غم هر لحظه ی من بود بی تو ثانیه درگیر انتظار بود بی تو هر لحظه ی من ، بیمار یک دل بیمار بود بی تو دغدغه به من سر می زد ترانه به هوای تو ، سر به هر در می زد بی تو، با ترانه ها گریه کردم ترانه بی وفا بود ، بهانه ها رو زنده کردم بی تو هر ماه...
-
یک سوال قشنگ
سهشنبه 16 تیرماه سال 1388 20:52
سلام دوستای خوبم، چند روز پیش یک فکر قشنگ ، یک ایده که آدم رو وادار به فکر کردن می کنه، از وبلاگ یک دوست خوب ، گرفتم، خودم از جواب دادن به سوالی که پرسیده شده بود خیلی لذت بردم ، با اجازه ی همون دوست خوب ، سوال رو اینجا هم مطرح می کنم . "اگر ما این سوال را از کسی در کشوری گرسنه و قحطی زده بپرسیم ، بی تردید پاسخ...
-
قشنگترین دختر دنیا
پنجشنبه 11 تیرماه سال 1388 11:34
فاصله دخترک تا پیرمرد یک نفر بود، روی نیمکتی چوبی، روبروی یک آبنمای سنگی. پیرمرد از دختر پرسید: - غمگینی؟ - نه. - مطمئنی؟ - نه. - چرا گریه می کنی؟ - دوستام منو دوست ندارن. - چرا؟ - چون قشنگ نیستم - قبلا اینو به تو گفتن؟ - نه. - ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم. - راست می گی؟ - از ته قلبم آره دخترک بلند...
-
... Love Is The Answer ..
چهارشنبه 10 تیرماه سال 1388 22:46
غم مهمونم بود چند روز ، بهترین جای دلم رو داده بودم بهش یک روز تحویلش نگرفتم، خودش خداحافظی کرد رفت. فکر کنم دلخور شد ! پینوشت : از قالب وبلاگ خسته شدم ! پینوشت 2 : یک بهونه ی جدید برای لبخند زدن، چند وقتی هست مهمون خونمون شده . پینوشت 3 :خدا جونم چقدر دوست دارم، کاش بیای اینجا نظر بدی !
-
دلم میگیره ، منم آدمم ...
یکشنبه 31 خردادماه سال 1388 21:43
HTML clipboard حس خیلی بدی داره وقتی که با یک لبخند کوچیک ،یک دل آسمونی رو میشکونیم ... حس خیلی بدی داره وقتی با یک نگاه ؛ یک زندگی رو ویرون کنیم ... حس خیلی بدی داره وقتی با چند کلمه وجود یک آدم رو نابود کنیم ... چند وقتی هست با این مسائل خیلی مواجه میشم ، بیشتر از اونی که فکرش رو میکنین ، یکیش رو دوست دارم بیام...
-
To me you are the World
یکشنبه 24 خردادماه سال 1388 20:19
We never know The Love of our Parents until we become One تاج از فرَقِ فَلَک برداشتن ، جاودان آن تاج بر سرداشتن ، در بهشت آرزو ره یافتن، هر نفس شهدی به ساغر داشتن، روز در انواع نعمت ها و ناز، شب بتی چون ماه در بر داشتن ، صبح از بام جهان چون آفتاب ، روی گیتی را منور داشتن ، شامگه چون ماه رویا آفرین، ناز بر افلاک اختر...
-
تقدیم نوشت
دوشنبه 11 خردادماه سال 1388 18:15
زبان جمله گرچه گنگ و پای کلمه لنگ است نام نازنینت امروز در شعر من پررنگ است لحظه می دانم برایت نای گذشتن ندارد لحظات من اما با غم تو هماهنگ است تیشه را با زهر صبر به کوه فروزن دنیایی دیگر پشت این کوه سنگ است دستت بر در باشد ، خبری دارم دل یک عمر خوشبختی برایت تنگ است دیده از جفای آسمان داغ مدار این قصه پایانش اما قشنگ...
-
خدایی که من می شناسم
یکشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1388 22:19
خدای من عاشق من و عاشق تو ، خدای تو اما عاشق تو و متنفر از من . خدای من ساد ه ، دلش پاک ِ مثل تو ، خدای تو اما پر از خشم و نفرت ، مثل من . خدای من تنها منتظر خنده های تو ، خدای تو اما منتظر گریه ی شب های من . خدای من عزا دار گلهای پر پر شده ی رد پای تو ، خدای تو اما دنبال بهونه برای عزای من . خدای من بیزار از غم تو ،...
-
بازی وبلاگی _ نوستالوژیک
جمعه 25 اردیبهشتماه سال 1388 16:26
دوستای گلم سلام بازی وبلاگی نوستالوژیک* بازی از این قراره که هر کسی که به این بازی دعوت شد، باید چند مورد از چیزایی که اونو به یاد گذشته میندازه و حالت نوستالوژیک براشون داره رو توی وبلاگش بنویسه و 5 نفر دیگه از دوستانش رو هم دعوت کنه، و اون چند نفر هم باید مطابقا یک پست برای بازی بزارن و 5 نفر دیگرو هم دعوت کنه و باز...
-
کوچه ، فریدون مشیری
دوشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1388 16:03
امروز که چند بیت اول این شعر قدیمی اما قشنگ فریدون مشیری رو توی این وبلاگ دیدم، یاد کلی از خاطره ها افتادم ، خیلی لذت بردم ، شعر رو اینجا میزارم بلکه شاید برای یکی از دوستای خوبم هم خاطره انگیز باشه . شعر فوق العاده ای هست ، البته به نظر من. *** بی تو مهتاب باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق...
-
شکستن دل را نیست هنری ، تا توانی دلی به دست آر
سهشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1388 04:27
بعد نوشت : چند وقتی دلم گرفته بود ، اومدم اینجا از دلم نوشتم ، کلی بهتر شدم. اتفاق خیلی ساده ای بود، اما همین کافی بود تا نظر منو در مورد اطرافیانم و دوستانم عوض کنم ، یک حرف ساده بود که با کمی صداقت ، به یک موضوع ساده هم تبدیل میشد . همونقدر که "دو رو" بودنم در یک مقطع منو ناراحت کرد ، از دورویی و از اینکه...
-
یک هفته عاشقی
جمعه 14 فروردینماه سال 1388 03:45
سلام، با آروزی شادی و لذت از تک تک لحظه های زندگی برای همه ی دوستان خوبم در این پست ، می خوام بدونم ، درمورد " اثرات و نتیجه ی یک عشق چه زمینی و چه هرعشقی، روی شخصیت و البته زندگی یک فرد"، ما باهم هم عقیده ایم یا نه ، قکر من به گونه ای همین قسمت پایانی شعر هست. خوشحال میشم اگر همراهیم کنین. یک هفته عاشقی شب...
-
بهار نو ، من ِ نو
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1387 10:04
روز شادی است بیا تا همگان یار شویم دست با هم بدهیم و بر دلدار شویم یک سلام خیلی خیلی خیلی خوشحال ، یک سلام با یک بقل عشق ، با یک سبد امیدواری یک سلام داغ داغ یک تبریک گرم ِ گرم ِ گرم ِ به سال جدید بیا ما چند کس با هم بسازیم چو شادی کم شود با غم بسازیم سال جدید ، روز جدید و عمر جدید همه و همه منتظر یک آدم ِ جدید، یک...
-
تنهایی
پنجشنبه 15 اسفندماه سال 1387 18:51
وقتی تنها میشم ، یاد خوشحالی هام ، یاد ناراحتی ها ، یا بهتر یاد ناراحت کردنام، یاد آرزوهام ، یاد موسیقی مورد علاقم و یاد کسایی که دوستشون دارم می افتم . من فقط وقتی تنها می شم به خودم ، به اطرافیانم ، به این وبلاگ فکر می کنم . وقتی تنها میشم ، از موسیقی سکوت لذت می برم و اینها همه هدیه هایی بودن که کسی جز تنهایی نمی...
-
هق هق دلهای سنگی
شنبه 3 اسفندماه سال 1387 01:40
دقت کردین بعضی از ما، اول از همه خود من ، چقدر به خودمون سخت می گیریم و چقدر زندگی رو به کام خودمون و اطرافیان تلخ می کنیم ، وای که من چه مشکلاتی داشتم با این صدای تیک تاک ساعت ، اما انگار تازه متوجه شدم که چه هارمونی گوش نوازی داره این صدای ساعت من ! همیشه میشه با یک بهونه سخت گرفت ، همینطور که همیشه میشه با یک بهونه...
-
چند شب پیش، ولنتاین سالگرد عشق
چهارشنبه 23 بهمنماه سال 1387 00:38
چند شب پیش که چشمم در انتظار پاسخ پیر شد دل به درد آمد و از عشق دلگیر شد چشم دلم نام تو را تکرار می کرد و اینگونه از هرچه "تو" بود، سیر شد چند شب پیش که کمر لحظه ها سنگین شد صبر دل به لحظه ها بست و یکباره نگاه یک رنگ تو رنگین شد قلم من تاب نیاورد و شعر من غمگین شد چند شب پیش که آخرین گل عشق ، پرپر شد صدایم...
-
Hate is against Love
یکشنبه 6 بهمنماه سال 1387 19:48
می شود گاهی با نگاهی دیگر نگریست به آن نگاه سیاهی که من را از تو ، تو را از من می راند می شود گاهی گذشت از آن نگاهی که مرا بی تو تو را بی من ، می خواند می شود گاهی از دید او نگریست که از دیدن من از دیدن تو می سوخت می شود گاهی بی دل بود در مقابل آن نگاه سیاهی که بی دل بودن را به تو ، به من آموخت می شود گاهی بی گاهی به...