قدیم ، ما بودیم و اون همه عشق بی دریغ
نه غم میون ما جا داشت نه حسرت یک رفیق
اون روزا ادمای بی احساس کم بودن
دلا نمیشکست ، دلی تنگ نمیشد
همه دنبال عشق تو و عشق من بودن
عشق، خدارو شکر همه ناپاکی هارو برده بود
آخه اون زمانا گلم ، احساس هنوز نمرده بود
مردم گریه بلد نبودن ، میدونم دلشون اشک می خواست
ولی دلم چشمهاشون رو همونجوری که هست می خواست
غم ، دیشب به یاد اون دستای سرد، کاری رو که نباید می کرد بالاخره کرد ، توی طوفات درد . دیشب دلم اسمتو یواشکی زمزمه می کرد . دیشب دلم آرزوی مرگ دوباره می کرد . هوای اونی رو که دیگه نداره می کرد . دیشب به یاد اون عشق عروسکی و خنده های زورکی دوباره عاشقت شدم الکی .
پ.ن خلاصه همه اینا رو گفتم که شاید بفهمی شبا وقتی چشمام خوابش می یاد دلم خیلی میگره