قانون شکن

عاشقانه هhttp://www.blogsky.com/cp/weblog/PublishedPosts.bs?rnd=3Tex6fz5WCHY2KCvtPOOWELRsWn5WPgO7Qz8XEW1ای کم رنگ من

قانون شکن

عاشقانه هhttp://www.blogsky.com/cp/weblog/PublishedPosts.bs?rnd=3Tex6fz5WCHY2KCvtPOOWELRsWn5WPgO7Qz8XEW1ای کم رنگ من

Love will tear us apart

 

 

بودیم و کسی پاس نمیداشت که
هستیم
باشد که نباشیم و بدانند که
بودیم

***

U promised 2 take care of me but u hurt me,

 u promised me 2 bring me joy but u brought me tears,

u promised me your love but u gave me PAIN....

I promised u nothing but I

gave you EVERYTHING!!!!

کی میدونه ؟

دخترِک...

 جز تو که دست هات واسه من مثل وطن بود

کی می دونه که ترانه، زندگی نامه ی من بود

کی می دونه؟ کی می خونه؟ چه کسی دل می سوزونه؟

واسه این شب پره ای که، فکر پروانه شدن بود

من، مثل دفتر شعری که نخونده بسته میشه

مونده بودم توی سایه پشت این سدّ همیشه

تو به من گفتی که هستم، من حصارم رو شکستم

این نهال پیر در اومد از تو گلخونه ی شیشه

معنی معجزه بودی، توی کفران علاقه

هر نگاه ساده ی تو، واسه من یه اتفاقه

 

حالا دفترم رو پر کن از غزل های نگفته

بذار از برق نگاهت خورشید از سکه بیفته

شب من رو زیر و رو کن، به آتیش بازی ها خو کن

کاری کن که یخ نبندم تو ترانه های خفته

 روشنم کن تا بتابم رو به این شب های تیره

بذار از حنای چشمات لحظه هام رنگی بگیره

نقطه چین هارو رها کن، چشمای بسته مو واکن

بی تو یه بغض قدیمی تو حنجره ام اسیره

توی کندوی نگاهت، عسل کدوم بهشته؟

ای همیشه پا به پا و، ای همیشه نا نوشته

 یغما گلرویی

سخت شده است . . . .


سخت شده است نازنین. دیگر ترانه ها به دلم زیبا نمی ایند . ترانه ی من، بدون تو زندگی روزمره من قافیه ندارد . آری سخت شده است همچنان در انتظار ماندن !


دیگر فکرت هم التیام یاد خاطرات پوچمان نیست !


خیلی وقتها ،‌هنگام دیدن چهره ات در رویا های روزانه ، غمی سنگین به یادم می آید، دردی که هیچگاه فراموشش نخواهم کرد . غم اینکه زمانی ...


زمانی دلم به بودنت و بودن دیگری خوش بود و دل تو نیز فقط به بودنم ! و من نمی دانستم که چه اشتباهی مرتکب می شوم و چه کسی را از دست میدهم ، ولی حال می دانم که فقط کسی جای تو را می گیرد که ، رفتارش ،‌ قلبش و چشمهایش همان رفتار ،همان قلب و همان چشمهای پر از درد و نازنین تو باشد .


امید به اینکه هیچگاه نوشته هایم را نخوانی !


فریدون مشیری


ای داد دوباره کار دل مشکل شد
نتوان ز حال دل غافل شد
عشقی که به چند خون دل حاصل شد
پامال سبک سران سنگین دل شد


***


نرسد دست تمنا چون به دامان شما
می توان چشم دلی دوخت به ایوان شما
از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست
نیمه جانی است درین فاصله قربان شما


***


با تمام اشک هایم باز نومیدانه خواهش می کنم
بس کنید
بس کنید
فکر مادرهای دلواپس کنید
رحم بر این غنچه های نازک نورس کنید
بس کنید




همچنان منتظرم

دلم سخت گرفته از دلتنگی های بی پایان که انگار  رو به جاده ی بی نهایت سوق دارند و  خیال به اتمام رسیدن و فراموشی را از سر برده اند . دلم سخت گرفته است از کسانی که با حرفی دلی را میشکنند و از روی آن رد میشوند ، سخت دل تنگم از دوستانی که به فراموشی سپردند آنچه را که باهم گذراندیم و خاطراتی که سخت دلم را به درد می آورند .

در این اتاق تاریک ذهنم که جز یاد تو و امثال تو چیزی ندارد ، منتظزت می مانم تا شاید خیال بازگشت کنی و طوفان دلم را با نوازشی آرام !

 

ای دل خوشا دردمندی که درمان نجوید

اندیشه ، فکر ، رویا ، خیال و توهم ، همه و همه اسیر لحظه ها شدند و لحظات من هم به بردگی  یاد فراموش شده ی یار فراموش شده ‌، گرفتار است !

حواس ، دقت خاطر و  توجه  ، کلماتی که انگار از من صلب شده اند و دیگر در دایره ی لغات اعمال روزمره من یافت نمیگردد و شاید جای خود را به همان توهم (=اندیشه) و یا افکار شبانه ام داده اند ، همان افکاری که خواب را از من دریغ کردند.

 باشد که فکر کنم و در این رویا باشم که حواسم هنوز با اوست و توجه به دیگری ندارم ! باشد تا دلم خوش باشد به خوشی این خیال !

 

انتظار دوباره دیدنت .....

HTML clipboard

از وقتی که رفتی, نه, از وقتی که گفتی رفتی , من موندم و و انتظار دوباره دیدنت .

سخت تر از چشم دوختنم به در شاید. سردرگمی من بود و اینکه حتی نمی دونستم تو هم همین قدر که من به تو فکر میکنم به من فکر میکنی!؟ سخت بود فکر کردن به تو و انتظار دوباره دیدنت .

در واقع اینکه من تنها بودم برام سخت نبود , حتی تنهایی تو هم برام مهم نبود.دردناکترین بخش این جدایی چیزی نبود جز انتظار دوباره دیدنت .

دل زخمی من ,دل شاید شکسته ی تو یا غم دوری ما نتیجه ی این دوستی نبود .گریه های آخر شب من و خنده های شاید روزانه ی تو , خاطرات بچگانه  ی من و صداقت  تو نتیجه ی عشق من و عشق  تو,شاید, نبود .دوباره به این جمله ختم میشوم که  ته مانده ی عاشقانه ی ما  انتظار دوباره دیدنت بود .

همچنان منتظرتم و چشم به در دوختم تا روزی که به اتمام برسد انتظار ....

 

عادت بد روزگار !

 

تاریک می شود . هوا تاریک تر از آخر شب .هنوز به خواب نرفته ام  . ستارگان را نگاه میکنم ، هرچه بیشتر دقت کنم تعداد بیشتری را می بینم . خیلی سخت خوابم میبرد . شاید ساعتها طول میکشد . اینبار به کارهایی که باید انجام بدهم و هنوز نکردم فکر میکنم . به لخظه ایی که پیر زن به کمکم نیاز داشت و من او را نگاه میکردم، هنگامی که دوستم بی قرارانه منتظرم بود  و من او  را تماشا می کردم . به کسانی که قلبشان تاریک و سنگ است، افرادی که بویی از احساس نبردند  . به مادرم فکر میکنم که هدفم از زندگی شاد بودن اوست . به پدرم که دوست دارم هر لحظه از عمرم را بردگی اش کنم .   هرچه بیشتر فکر می کنم زندگی را پوچ تر،  سخت تر و بی معنی تر از پیش میبینم .

چند روزی است که آخر شبها دلم برای کسی تنگ میشود که ماهها دلتنگم بود . شاید این هم از عادت های زندگی است !