قدیم ، ما بودیم و اون همه عشق بی دریغ
نه غم میون ما جا داشت نه حسرت یک رفیق
اون روزا ادمای بی احساس کم بودن
دلا نمیشکست ، دلی تنگ نمیشد
همه دنبال عشق تو و عشق من بودن
عشق، خدارو شکر همه ناپاکی هارو برده بود
آخه اون زمانا گلم ، احساس هنوز نمرده بود
مردم گریه بلد نبودن ، میدونم دلشون اشک می خواست
ولی دلم چشمهاشون رو همونجوری که هست می خواست
غم ، دیشب به یاد اون دستای سرد، کاری رو که نباید می کرد بالاخره کرد ، توی طوفات درد . دیشب دلم اسمتو یواشکی زمزمه می کرد . دیشب دلم آرزوی مرگ دوباره می کرد . هوای اونی رو که دیگه نداره می کرد . دیشب به یاد اون عشق عروسکی و خنده های زورکی دوباره عاشقت شدم الکی .
پ.ن خلاصه همه اینا رو گفتم که شاید بفهمی شبا وقتی چشمام خوابش می یاد دلم خیلی میگره
با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانی ام
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی انی ام
امده ام بلکه نگاهم کنی
عاشق ان لحظه ی طوفانی ام
دل خوش گرمای کسی نیستم
امده ام تا تو بسوزانی ام
امده ام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی ام
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانیست که بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنه ی یک صحبت طولانی ام
شعر استاد محمدعلی بهمنی
پ.ن : امشب شدیدا این شعر با دل من همرنگ شد
قشنگترین مخلوق خدا ، مظهر محبت و عشق برای من ،مادرم ،نازنینم همه ی وجودم فدای تک تار موی تو
دوست داشتم تمام وجودم رو تقدیمت کنم نازم، منو ببخش که همه ی احساسم رو فقط با یک شاخه ی گل بهت نشون دادم . لیاقت تو از هدیه های زمینی خیلی بیشتر است .مادر ، از گل با ارزشتر برات پیدا نکردم . عزیزم این روز متعلق به توست ،روزت مبارک .
همیشه سلامت باشی ماه من .
به امید سلامتی همه مادران و پدران عزیز که شخصا دوست دارم دست تک تکشون رو ببوسم.
مادر! از عرش یقین ایت احسان داری
پرتویی در دل خود از ره خوبان داری
من در این وادی مستی به جوانی ماندم
تو در این غفلت من عزت عرفان داری
من ز خود خواهی خود سخت نمودم راهت
تو مرا زین همه ایثار چه حیران داری
شامگه باز آمد لیک در این افکارم
که به هر درد و غمی یک می درمان داری
خام در کودکی و تشنه ز این دریایم
تو ورای سخنم قدرت و ایمان داری
ره دیگر چو روم حیف نمودم فکرت
تو مگر ای دل من فرصت جبران داری ؟
شعر از ترانه جوانبخت
راستی . شما چه چیزی رو لایق مهربونترین مخلوق خدا دونستین ؟
نگاه سردت ، دل بی دردت ، قلب سنگت ، دستای بی رمقت ، اون گل زردت ...
همه و همه از رفتنت خبر میدادن ، خیلی زودتر از اون " تهمت و نفرین ، پیش من دیگه نشین ، عشقموخواب ببین ، پیشونیه تو با اون همه چین ، و بهانه های اینچنین "
می دونستم که قراره من بقیه راهو تنها عاشق باشم ...
حالا من هستم و مآه من بدون م .
آه ...
سلامی دوباره .
چند روز پیش هم نسخه ی اینترنتی کتاب رو پیدا کردم و تونستم لحظه های قشنگ the little prince (اثر نویسنده فرانسوی آنتوان دو سن اگزوپری ) را با خود پرینس تکرار کنم . . چند قسمت دل انگیز از ترجمه فارسی کتاب (برگردان شاملو) که به نظر من خیلی قشنگ اومدن رو میزارم . امیدوارم با خواندن کتاب و یا تجدید خاطره لذت کافی ببرین .
داستان به صورت کامل در قسمت ادامه مطلب
---
روباه گفت: -آدم فقط از چیزهایی که اهلی کند میتواند سر در آرد. انسانها دیگر برای سر در آوردن از چیزها وقت ندارند. همه چیز را همین جور حاضر آماده از دکانها میخرند. اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند آدمها ماندهاند بیدوست...
---
آن روزها نتوانستم چیزی بفهمم. من بایست روی کرد و کارِ او در بارهاش قضاوت میکردم نه روی گفتارش... عطرآگینم میکرد. دلم را روشن میکرد. نمیبایست ازش بگریزم. میبایست به مهر و محبتی که پشتِ آن کلکهای معصومانهاش پنهان بود پی میبردم. گلها پُرَند از این جور تضادها. اما خب دیگر، من خامتر از آن بودم که راهِ دوست داشتنش را بدانم!».
----
شازده کوچولو دوباره درآمد که: -خوشگلید اما خالی هستید. برایتان نمیشود مُرد. گفتوگو ندارد که گلِ مرا هم فلان رهگذر میبیند مثل شما. اما او به تنهایی از همهی شما سر است چون فقط اوست که آبش دادهام، چون فقط اوست که زیر حبابش گذاشتهام، چون فقط اوست که با تجیر برایش حفاظ درست کردهام، چون فقط اوست که حشراتش را کشتهام ، چون فقط اوست که پای گِلِهگزاریها یا خودنماییها و حتا گاهی پای بُغ کردن و هیچی نگفتنهاش نشستهام، چون او گلِ من است.و برگشت پیش روباه.
گفت: -خدانگهدار!
روباه گفت: -خدانگهدار!... و اما رازی که گفتم خیلی ساده است:
جز با دل هیچی را چنان که باید نمیشود دید. نهاد و گوهر را چشمِ سَر نمیبیند.
شازده کوچولو برای آن که یادش بماند تکرار کرد: -نهاد و گوهر را چشمِ سَر نمیبیند.
-ارزش گل تو به قدرِ عمری است که به پاش صرف کردهای.شازده کوچولو برای آن که یادش بماند تکرار کرد: -به قدر عمری است که به پاش صرف کردهام.
روباه گفت: -انسانها این حقیقت را فراموش کردهاند اما تو نباید فراموشش کنی. تو تا زندهای نسبت به چیزی که اهلی کردهای مسئولی. تو مسئول گلتی...
شازده کوچولو برای آن که یادش بماند تکرار کرد: -من مسئول گُلم هستم.
---
ادامه مطلب ...سلامی دوباره . بعد ازاشعار یغما گلرویی و فریدون مشیری ــــ دخترِک ــــ دوبیتی های فریدون ـــ در این پست چند بیت از زیباترین اشعاری که تماماٌ برای من خاطره اند رو مرور میکنیم . به امید اینکه لذت ببرین
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده شب می کشم
چراغهای رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است.
***
نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه ی سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
***
میسوزم از این دوروئی و نیرنگ
یک رنگی کودکانه میخواهم
ای مرگ از لبان خاموشت
یک بوسه ی جاودانه میخواهم
***
گفتی از تو بگسلم ..... دریغ و درد
رشته وفا مگرگسستنی است
بگسلم زخویش و ازتو نگسلم
عهد عاشقان مگرشکستنی است .
**
هرگز نخواستم از با تو بودن خسته بشم
از غم و اندوه بودنت ، جدا
به دیگری و بهتر از تو وابسته بشم
هرگز نخواستم تو رویاهات تنها بمونم
با تو باشم و تو عشقم نباشی
یا که بی تو بنویسم و شعر بخونم
شاخه ی گل قرمز هرگز نخواستم بشکنه
اون هدیه ، روز بارونی
هرگز نخواستم به یادت بیام فقط وقتی بارون یزنه
هرگز نخواستم دروغ بگم ، مثل این شعر
شعرو گفتم، به پاس روز آشنایی توی ماه مهر