قانون شکن

عاشقانه هhttp://www.blogsky.com/cp/weblog/PublishedPosts.bs?rnd=3Tex6fz5WCHY2KCvtPOOWELRsWn5WPgO7Qz8XEW1ای کم رنگ من

قانون شکن

عاشقانه هhttp://www.blogsky.com/cp/weblog/PublishedPosts.bs?rnd=3Tex6fz5WCHY2KCvtPOOWELRsWn5WPgO7Qz8XEW1ای کم رنگ من

یک هفته عاشقی

سلام، با آروزی شادی و لذت از تک تک لحظه های زندگی برای همه ی دوستان خوبم

در این پست ، می خوام بدونم ، درمورد " اثرات و نتیجه ی یک عشق چه زمینی و چه هرعشقی،  روی شخصیت و البته زندگی یک فرد"، ما  باهم هم عقیده ایم یا نه ،  قکر من به گونه ای همین قسمت پایانی  شعر هست. خوشحال میشم اگر همراهیم کنین.


یک هفته عاشقی

شب اول

ساده و صادق، شب ِ عاشقی
یک عمر  انتظار ،  عاشق ِ  دلدادگی
شب دوم
به لطیفی گل ِ یاس
عاشق ِ ساده  ، پر از بغض ، پر از احساس
شب سوم
همه عیش و همه شادی
شکر خدا ، هرچی خواست امشب بهش دادی
شب چهارم
آغاز ِ دربه دری ِ دقایق
انتظار و گذر ِ کُندِ عقربه ی تندِ سابق
شب پنجم
آغاز یک دلگیری ، هرچند ساده
این شب ، اوج حسودی ِ حسودان دلداده
شب ششم
اولِ دل گرفتن ،  شروع ِ نا امیدی
خسته و بی قرار ، توبه  از  سرخوردگی 
شب هفنم
مرگ عشق ، پایان سادگی
فکر  گذشته ، یک هفته عاشقی
این چند روز
همه ی احساس ِ عاشق پر پر شد
انگاریکه با پرپر شدن احساسش،
مهربون تر شد
این هفته، دلش لرزید ، بغض کرد
چشمش تر شد
دل ِ شکسته بهونه بود
عاشق ما دلش نرم تر شد
با این وجود،  زندگی اما از قبل قشنگ تر شد . . .


پی نوشت :

1- چند روز پیش آهنگ گریه احسان خواجه امیری، برای چندمین بار خیلی به دلم نشست

گریه با کیفیت خوب _ حجم 3 مگ

گریه با کیفیت پایین _ حجم 1 مگ


2- از همه ی دوستان و همراهان خوبم ممنونم که همیشه با نظرات خوب  همراهیم می کنند .


3- امروز متوجه شدم یکی از همراهان وبلاگی  _ رومینا _  به سلامتی ازدواج کردند و متاهل شدند،  با وحود اینکه احتمالا دیگه به دنیای وبلاگ و بلاگ اسکای سر نخواهند زد ، از همینجا برایش آرزوی موفقیت ، عشق ، یک زندگی زیبا و هزار هزار مرتبه خوشبختی میکنم .


بهار نو ، من ِ نو

روز شادی است بیا تا همگان یار شویم            دست با هم بدهیم و بر دلدار شویم


یک سلام خیلی خیلی خیلی خوشحال ، یک سلام با یک بقل عشق ، با یک سبد امیدواری

یک سلام داغ داغ

یک تبریک گرم ِ گرم ِ گرم ِ به سال جدید


بیا ما چند کس با هم بسازیم      چو شادی کم شود با غم بسازیم


سال جدید ، روز جدید و عمر جدید  همه و همه منتظر یک آدم ِ جدید، یک آدم _ خونه تکونی شده ی _ جدید هستن ، یک زندگی جدید و یک تفکر جدید . 

دوستای خوبم، بهترین بهونه برای عوض شدن رو از دست ندیم ... ! بهترین دلیل برای بهتر شدن نزدیک و نزدیک تر میشه !

باور نمی کنین دوستای خوبم ، منی که هر سال از زندگی خسته تر میشدم ، منی که هرسال نزدیک عید اوج نا امیدیم بود ،  امسال با یک عالمه انرژی ، با یک عالمه خوشحالی با یک عالمه برنامه سال نو رو می خوام شروع کنم ، مشتاقانه منتظرم تا از زمستون خداحافظی کنم و بهار رو به دلم دعوت کنم . مشتاقانه منتظر رفتن غم و غضه هام هستم که قرار با اومدن بهار تموم بشن  . امسال می خوام واقعا خونه تکونی کنم ، می خوام خودم بشم ، همون کسی که بودم .

امیدوارم هرکسی این پست رو خوند ، فکری به حال دلش _ که شاید نیاز به خونه تکونی داشته باشه _ بکنه و از همین الان دست به کار بشه .


اگر دم از شادی و اگر از غم زنیم           جمع بنشینیم و دم با هم زنیم

تنهایی

وقتی تنها میشم ،  یاد خوشحالی هام ، یاد ناراحتی ها ، یا بهتر یاد ناراحت کردنام،  یاد آرزوهام ، یاد موسیقی مورد علاقم و یاد کسایی که دوستشون دارم می افتم . من فقط وقتی تنها می شم به خودم ، به اطرافیانم ، به این وبلاگ فکر می کنم . وقتی تنها میشم ، از موسیقی سکوت لذت می برم و  اینها همه هدیه هایی بودن که کسی جز تنهایی نمی تونست برام به ارمغان بیاره . . . گاهی اوقات آرزو می کنم که ای کاش منم حلزون بودم، خودم و خودم و خونم ...


من که گاهی اوقات عجیبا به این تنهایی احتیاج دارم ، شما رو نمی دونم ولی تنهایی اونقدر هم که می گن تلخ نیست .


ای همه تنهایی های ِ من

ای عادت همیشه

تنها بهانه ی گریه ی شبهای من

تنهایی هایِ من

برایتان گریستم

حال شما بگریید ، کمی برای من 

ای سوخته از عشق ِ جانانه ی من

ای دل ِ تنهایِ ساده ی من

ای ماه من ،ای راه من ،ای همه کار من

ای تنهایی ِ تنهایه من

ای عاشقانه ترانه ی من

ای نهفته اشک ِ صدای ِ من

گل دوستانم پر پر شد

تو انگار جاماندی ای

تنها همدم با وفای من

ای تنهایی ِ تنهای من . . .


هق هق دلهای سنگی

دقت کردین بعضی از ما، اول از همه خود من ،  چقدر به خودمون سخت می گیریم و چقدر زندگی رو به کام خودمون و اطرافیان تلخ می کنیم ،  وای که من چه مشکلاتی داشتم با این صدای تیک تاک ساعت ،  اما انگار تازه متوجه شدم که چه هارمونی گوش نوازی داره این صدای ساعت من !

همیشه میشه با یک بهونه سخت گرفت ،همینطور که همیشه میشه با یک بهونه از زندگی لذت برد .

شما چطور   تا حالا  فکر کردین به این بهونه ؟ بهونه ای داشتین برا لذت بردن یا تنفر از زندگی ؟


***

صدای بی رمق قدم های بهار 

هق هق دلهای سنگی ، پایان انتظار

فریاد دوباه ی  روزنامه فروش

دستگیری یک دزد ، فرار یک عیار !


صدای عاشق، شاید همان مجنون

بهار آمد ، لیلی لطفا  بیرون

فریاد دوباره روزنامه فروش

پایین آمدن خط فقر ، چندصدهزار بیکار !


لیلی فراری ، در پی دلداریه مریم 

متنفر از بهار ،  پر از درد بی مرهم

فریاد دوباره ی روزنامه فروش

بازداشت مجنون ، به جرم بوسه ی یار !


معشوقه ، چشم به انتظار دیدن داماد

اسب سفید و یک عاشق مثل فرهاد

فریاد دوباره ی روزنامه فروش

اعدام یک مجنون ، بر سر دار !


پ.ن

نوشتن این شعر رو دوستان عزیزم به منزله ی سیاسی نوشتن من ندونین ، لطفا


چند شب پیش، ولنتاین سالگرد عشق

چند شب پیش

که چشمم در انتظار پاسخ پیر شد

دل به درد آمد و از عشق دلگیر شد

چشم دلم نام تو را تکرار می کرد

و اینگونه از هرچه "تو" بود، سیر شد
 

چند شب پیش

که کمر لحظه ها سنگین شد

صبر دل به لحظه ها بست

و یکباره نگاه یک رنگ تو رنگین شد

قلم من تاب نیاورد و شعر من غمگین شد
 

چند شب پیش

که آخرین گل عشق ، پرپر شد

صدایم در سکوت تو کر شد

یاد خاطره ی صبح بارانی

تنها دلیل این چشمانِ تر شد


.

.

.

و چند شب دیگر ، سال نوی عشق می رسد، من نمی دانم چه چیزی را لایق چشمان پر از نفرتم می دانی . امیدوارم به یاد داشته باشی که من تو را هیچ گاه دوست نداشتم . . .

و من عاشق این صداقت هستم و از تویی که تردید داری ، میخواهم صادق باشی .

***

***

ولنتیان یا سپندارمذگان ،مهم نیست ،  این بهانه را با همه پیچ و تابش ، به همه ناموافقانش ، به همه عاشقان ، به همه دل سوختگان و بالاخره به همه مهربانان پیشاپیش تبریگ می گویم .


Hate is against Love

می شود گاهی

با نگاهی دیگر نگریست

 به آن نگاه سیاهی

  که من را از تو ، تو را از من می راند

می شود گاهی

 گذشت

از آن نگاهی

  که مرا بی تو

 تو را بی من ، می خواند

 می شود گاهی

 از دید او نگریست

 که از دیدن من

 از دیدن تو می سوخت

 می شود گاهی

 بی دل بود

در مقابل آن نگاه سیاهی

 که بی دل بودن را

 به تو ، به من آموخت

 می شود گاهی 

 بی گاهی

به او هم اندیشید

به آن نگاهی

 که از مهر ، دل به ما دوخت

 می شود گاهی

اینگونه نگریست 

  ....

گاهی هم باید منصف بود ، می شود . . .


 

من عاشق نبودم . . .

چیزی نمانده است ، این روزهای بی خاطره که خیال گذشتن ندارند ، در سطر اول دفتر خاطراتم قرار بگیرند . چیزی نمانده است که این قلب شکسته سر در دیوار اتاق بزم من شود .

سایه ی تصویری که از دوری تو مجسم کرده بودم ، نیستی که درخشش آن را بر صحن دلم  ببینی.  بی قراری هایم اقرار می کنند که دروغ می گفتند و من هم اکنون عشق تو را آنگونه که باید به یاد نمی آورم . نیستی و من نمی دانم چرا اشتیاق  وصال در وجود مرا پرپر نمی کند.

نیستی و من نمی دانم چرا منتظر بازگشت تو نیستم ، نیستی و من نمی دانم که تو با من چه کردی که اینگونه از عدم بودنت راضی ام ، اینگونه که هستم ، هیچ گاه عاشق نبودم و من نمی دانستم آنچه که من عشقش می نامیدم ، همان عادت به روزمرگی با یکدیگر بود .

بهتر است بدانی که من  هیچ گاه عاشقت نبودم تا بدانم تو چه دردی را تحمل کردی و دیدن خیانت  عجب غمی می آورد . آری ، تمام شعرهای عاشقانه ام از تو متنفر شده اند . 

تمام درد جان سوز ما همین بود ، من شمع نبوده ام لکن نمی دانم چرا شما بالهایتان را با  شعله های من سوزاندید . . .


پ.ن :" ایزد پس از نمودن قدرت، رحمت می کند "

نه از تو، نه از من

سلامی به گرمی صدای مادرم 


دو حکایت زیبا،  چندین و چندین روز است که بار ها  و بارها ، فکر من را مشغول خود می کنند . گفتم چه زیباست که دیگری هم بهره ایی بلکه ناچیز ببرد . حکایتین اگرچه   کوتاه اند ، اما بسیار پر معنا و هدف دارند .

***

شیخ ابوالحسن خرقانی، از عرفای قدیم، نقل می‌کند که دو برادر بودند و مادری. هر شب یک برادر به خدمت مادر مشغول شدی و یک برادر به خدمت خداوند مشغول بود. آن شخص که به خدمت خدا مشغول بود با خدمت خدایش خوش بود. برادر را می‌گفت: امشب نیز خدمت خداوند به من ایثار کن. هر شب چنین می‌کرد. آن شب به خدمت خداوند سر به سجده نهاد. در خواب شد. دید آوازی آمد که برادر تو را آمرزیدیم و تو را به او بخشیدیم. گفت: آخر من به خدمت خدای مشغول بودم و او به خدت مادر. مرا در کار او می‌کنید!؟ جواب آمد: زیرا که آنچه تو می‌کنی ما از آن بی‌نیازیم و لیکن مادرت از آن بی‌نیاز نیست که برادرت خدمت کند.


 ***


نقل است که شیخ نماز همی‌کرد آواز می‌شنود که هان ابوالحسن! خواهی که آنچه از تو می‌دانم با خلق بگویم و رسوایت سازم تا سنگسارت کنند؟ شیخ گفت: بار خدایا! خواهی آنچه از رحمت تو می‌دانم و از کرم تو می‌بینم با خلق بگویم تا دیگر هیچ کس سجودت نکند؟ آواز آمد: نه از تو، نه از من.

 

منبع: کتاب شرح زندگانی شیخ ابوالحسن خرقانی (نوشته‌ای بر دریا محمدرضا شفیعی کدکنی)