خستگی های روزمره ، فکرهایی که آدمی را شب ها قبل از خواب به به عالمی بس خیالی و واقعی میبرد ، شب شده بود و من در فکر دوستانی که دارم ،دوستانی که داشتم و از دست دادم و یا شاید هم دوستانی که هنوز ندارم ؛ بودم . در همین اثنا به یادبرادرانی افتادم که از هر دوستی برایم ارزشمندترند ، و پدر و مادری که هیچکس نمیتواند برای من جای انان را بگیرد حتی خود خدا ! ارزشهایی که در نیمه ی پنهان ذهنم نهفته ام ، همین لحظه بود که از ایزدمنان خواستم ،خداوندا چه خوب و چه بد بودم این لطف را به ما داشته باش و خانواده را همیشه در کنار هم و سالم نگه دار ! نمی دانم چرا ،ولی بعد از این حرف اشکها ریختم . بعد از دوران کودکی به یاد نمی آورم که اینگونه پاک و زلال اشک بریزم ،ان هم هنگام صحبت کردن با خدا .
سلام
می دونی آدم گاهی باید برای دله خودش گریه کنه....گاهی که دلش بد ابریه!
الا بذکر الله تطمئن القلوب
ولادت حضرت علی (ع) مبارک.